خستگی را تو به خاطر مسپار که افق نزدیک است،وخدایی بیدار که تو را میبیند،و به عشق تو همه حادثه ها می چیند، که تو یادش افتی و بدانی که همه بخشش اوست و همینش کافی است...!
							



سلامت باشی ولی فعلا که پادگان و فرماندمون از دست من خسته شده...آخه نمیدونی که چه بلایی سرشون درمیارم
حالا بخند چون من اینجا هستم
آفرین به این حس که درست حدس زد.
نخیرم رفته خونه خاله اونم با بهترین پذیرایی
خب  من تا از پادگان بخوام خروج کنم ساعت میشه 5.تا برسم منزل میشه 7...خب  خستگی هم مجال نمیده ولی حتی الامکان به باشگاه سر میزنم و جویای احوالتان  هستم.