mahnaz700
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • (1)

    بهار عاشق بود و زمین معشوق. عشق، بی تابی می آورَد و بهار بی تاب بود. زمین اما آرام و سنگین و صبور. زمین، هر روز

    رازی از عشق به بهار می داد و می گفت این راز را با هیچ کس در میان نگذار. نه با نسیم، نه با پرنده و نه با درخت. راز ها را

    که بر ملا کنی بر باد می رود و راز بر باد رفته، رسوایی است. هر دانه رازی بود و هر جوانه رازی. هر قطره باران و هر دانه

    برف، رازی. و راز ها بی قرار بر ملا شدن بودند و بهار بی قرار بر ملا کردن. زمین اما می گفت هیچ مگو که خموشی رمز

    عاشقی است و عاشقی سینه ای فراخ می خواهد. به فراخی عشق. زمین می گفت دَم بر نیاور تا این سنگ سیاه، الماس

    شود و این خاک تلخ شکوفه ی گیلاس. زمین می گفت زمستان سرد، زمستان سوز، زمستان سنگین و سالخورده و سخت.
    (2)

    و بهار در همه ی زمستان، صبوری آموخت و تحمل و سکوت. و چه روز ها گذشت و چه هفته ها و چه ماه ها، چه ثانیه ها،

    سرد و چه ساعت ها، سخت. بی آنکه کسی از بهار بگوید. و بی آنکه کسی از بهار بداند. و زمین می گفت عاشقی این است

    که از شدت سرشاری، سر ریز شوی و از شدت ذوق، هزار پاره. عشق، آتش است و دل، آتشگاه. اما عاشقی آن وقتی

    است که دل، آتشفشان شود. زمین می گفت راز های کوچک و عاشقی های ناچیز را ارزش آن نیست که افشا شود. راز باید

    عظیم باشد و عاشقی، مهیب. و پرده از عاشقی آن زمانی باید برداشت که جهان حیرت کند. و بهار پرده از عاشقی برداشت.

    آن هنگام که رازش عظیم گشت و عشقش مهیب. و جهان حیرت کرد....

    عیدتون مبااااااااااااااااااااااااااااااااااارک (اول 1 بعد 2 رو بخونید بهم پیوسته اس )
    سلاااااااااااااااااااااااااااااام عزیزه دلم به باشگاه خوش اومدی : )

    سال نوتون مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک.

    ایشالله سال خوبی پیش رو داشته باشی خانومم:gol::gol::gol:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا