فانوس های یادت را برپاکرده ام ..... شب را منزلگاه دفترخاطراتمان فرا خوانده ام ...
حرف های ناگفته را کوچه نشین خاطرات بهاری مان کرده ام ...
و این دل پر از حرفهای تا به ابدیت سکوت شود ...پر از زمزمه هایی ازعشقی که شاید مهتاب یک شب برای عاشقان قصه گویش باشد ...
حال ...من در این شب به سان صبح از نفس یار سقید .....روشن کرده ام فاصله ی فراقمان را ....شاید که بیایی ....
امشب ...همه جا مملوء از ترنم یاد توست ....
عشق من ...