moatamed
پسندها
841

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ممنون مرسی خودمم هفته آینده میرم.ممنون چیزی لازم ندارم.
    سلامتی آره امروز بالاخره شروع کردم تا خدا چی بخواد.
    مرا بغل کن
    روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»
    زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.
    شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»
    زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»
    شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
    عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.
    فرشته فراموش کرد.
    فرشته تصمیمش را گرفته بود. پیش خدا رفت و گفت:
    خدایا، می خواهم زمین را از نزدیک ببینم. اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه. دلم بی تاب تجربه ای زمینی است.
    خداوند درخواست فرشته را پذیرفت.
    فرشته گفت: تا بازگردم بال هایم را اینجا می سپارم؛ این بال ها در زمین چندان به کار من نمی آید.
    خداوند بالهای فرشته را بر روی پشته ای از بال های دیگر گذاشت و گفت: بال هایت را به امانت نگاه می دارم، اما بترس که زمین اسیرت نکند، زیرا که خاک زمینم دامنگیر است.
    فرشته گفت: بازمی گردم، حتما بازمی گردم. این قولی است که فرشته ای به خداوند می دهد.
    فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته ی بی بال تعجب کرد. او هر که را می دید، به یاد می آورد. زیرا او را قبلا در بهشت دیده بود. اما نمی فهمید چرا این فرشته ها برای پس گرفتن بالهایشان به بهشت بر نمی گردند.
    روزها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چیزی را از یاد برد. و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشته ی دور و زیبا به یاد نمی آورد؛ نه بالش را و نه قولش را.
    فرشته فراموش کرد. فرشته در زمین ماند.
    فرشته هرگز به بهشت برنگشت.
    خو بگو آشنا میشیم؟؟؟ :D
    گیر دادیاااااااااااااا، خو خوابم نیاد، چیکا کنم؟!!!:razz:
    ولی حالا ک انقد اصرار داری، اوکی، ما رفتیم... :cry:
    گيرم که در باورتان به خاک نشسته ام!
    و ساقه هاي جوانم از ضربه هاي تبرهاي‌تان زخم‌دار است
    با ريشه چه مي‌کنيد؟
    گيرم که بر سر اين باغ بنشسته در کمين پرنده‌ايد
    پرواز را علامت ممنوع ميزنيد
    با جوجه هاي نشسته در آشيان چه مي کنيد؟
    گيرم که مي‌کشيد
    گيرم که مي‌بريد
    گيرم که مي‌زنيد
    با رويش ناگزير جوانه چه مي‌کنيد؟
    ببخشید من آنم ولی میخوام یه موضوعی رو سرچ کنم شاید حواسم نباشه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا