nazanin jamshidi
پسندها
3,225

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مرا باران به این دنیا اورد .......

    من زاده ی قطره های بارانم....

    من از عشق ........من از دل اواره ترین و مجنون ترینم ....

    من زنده ام به باد ......به حسرت اغوش درونم ...

    من خسته ام از دل که اوازه ی جنونش مرا بی تاب ترینست ...

    من ارامم ...

    من فانوس روشنی بخش نگاه دریا را به ساحل عاشقترینم ...

    من راهم را به عشق .....به احساس میگزینم ..

    مرا اب میداند ..

    مرا دل میداند ....

    من را تنها یک دل میداند ...

    دلی که عاشقترین است ....


    خیلی وقت است که "بی تابم "...
    دلم تاب می خواهد...!

    ویک هل محکم...

    که دلم هری بریزد پایین...
    هر چه در خودش تلنبار کرده را....



    هرگز به دست اش ساعت نمی بست ؛ روزی از او پرسیدم :پس چگونه است که همیشه سر ساعت به وعده می آیی ؟
    گفت : ساعت را از خورشید می پرسم .
    پرسیدم : روزهای بارانی چطور ؟
    گفت : روزهای بارانی ، همه ساعت ها ساعت عشق است ..

    راست می گفت یادم آمد که روزهای بارانی ، او همیشه خیس بود .
    وقتی تو...

    وقتی که تو بارانی می‌شوی در آسمان چشمانت غرق می‌شوم

    و فراموش می‌کنم

    که هوا پاییزی است. برخیز تا پنجره‌ها را به روی خزان ببندیم،

    بیم دارم خزان خاطراتمان را غارت کند.

    باغچه از حجم علفهای هرز سکوت انباشته شده.

    از خلوت کوچه دلم می‌گیرد و هنوز در انتظار بارانی شدن چشمانت هستم.

    هر چند که می‌دانم بارانی شدن، دل آسمانی می‌خواهد.

    وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !

    وقتی کسی از صمیم قلبش صادقانه دوستمان دارد

    در برابرش مسئولیم ...


    در برابر اشکهایش ؛

    شکستن غرورش ،

    لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش ....


    و اگر یادمان برود !

    در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،

    و این بار ما خود فراموش خواهیم شد ...

    و این قانون زندگیست

    کنارم که هستی

    زمان هم مثل من دستپاچه میشود

    عقربه ها دوتا یکی میپرند

    اما همین که میروی…

    تاوان دستپاچگی های ساعت را هم من باید بدهم

    جانم را میگیرند ثانیه های

    بی تو...
    ی انصاف ببین دونه به دونه ی این اشکا رو واسه تو ریختم

    واسه تویی که به قول خودت تحمل دیدن حتی یه قطرشو نداشتی

    خنده هایم شکلاتی شده اند..

    زیادی خالــــــص!!!

    تلخ تـــــــلخ...


    بـا جنگل ، دریا و کوه ,

    میتوان بهتریـن لحظات دو نفـره را

    ساخت ,

    اما برای یک تنها ,

    فقط گم شدن و غرق شدن

    و

    سقوط …


    نِگاهِ تــــــو

    مــَـرا عاشق تر از پیـــــش می کند

    چه معجـــونی می شود

    زندگــــی

    با لمسِ دستانِ تــــو

    با حسِ عشــــــــــقِ تـــــو
    عشـــــــقم مال تو...

    بیا سند داشته هایمان را به نام هم کنیم..

    مالکیت نگاه و لبخند شیرینت مال مـــــن..

    تمـــــــام عشقـم مـــال تـــو
    باران که آمد
    لبهایم باریدند !
    نامت با باران آمد
    و چشمهایم
    و دستهایم
    همه باران شدند
    تو با قطرات باران طلوع کردی
    باران که آمد کوچه باغ من و تو تب کرد
    و کلاغها
    تا صبح خواندند در ضیافت باران و مه
    گنجشگها زیر چتر هم بال گشودند
    باران که آمد
    من ماندم و
    یک جفت پای خسته در میان کوچه ی بی عابر
    و تو دوباره باریدی بر تمام من
    تمام من که از یاد برده بودم کیستم و چیستم
    باران که آمد
    بیادت بر تمام خویش گریستم
    باران می بارد اما می آید
    چون مسافری از کوچه های خاطره<
    امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم
    و تقدیم تو کنم گرچه که یقیین دارم که می دانی
    نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توست
    تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
    وقتی اولین سلام نخستین دیدار
    ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
    آن زمان که با نگاهی معصومانه با لبخندی کودکانه
    و با صداقتی شاعرانه دستهایم را فشردی
    و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
    و هر روز دیدنت آرامم می کرد ...
    آه ! افسوس که چه زود گذشت. باور می کنی ؟
    باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
    حتی با اینهمه فاصله و درد
    خون زندگی ،عشق به زندگی ،
    عشق به بودن را دررگهایم به جوش می آورد!
    باور کن که هنوزهم دوست دارم
    کودکانه بی پروا صادقانه عاشقانه دیوانه وار
    بگویم دوستت دارم بگویم ازازل تا به ابد
    عاشقانه ودیوانه واردوستت دارم
    گرچه گفتن و شنیدنش راازمن دریغ می کنی
    می هراسی می گریزی
    اما من هنوز هم دوست دارم که بگویم دوست دارم ...
    به خاطر مردم‌ست که می‌گویم
    گوش‌هایت را کمی نزدیک‌ دهانم بیار،
    دنیا
    دارد از شعرهای عاشقانه تهی می‌شود
    و مردم نمی‌دانند
    چگونه می‌شود بی‌هیچ واژه‌ای
    کسی را که اینهمه دورَست
    اینهمه دوست داشت.


    بغض تلخ تنهایی ام را با ظعم شرابی مدهوش کننده فرو می برم....

    تا شاید لحظات نفسگیر زندگی ام را در نیستی خوشایند بیخبری تسکین باشم....

    و بی تو ماندن را تاب بیاورم...

    نازنین فاظمه جمشیدی
    از زمانی که تو مرا در آغوش می کشیدی...موهای پریشانم را نوازش میکردی ...می بوسیدی... و در انتها می بافتی

    دیرزمانی است که گذشته...

    اما من هنوز هم موهایم را باز نکرده ام

    هیچ شانه ای اجازه ندارد جای دستان نوازشگرت را بگیرد

    هیچ آینه ای نمی تواند به جای آییه ی چشمانت باشد

    به یاد می آوری ؟

    من همیشه موهایم را در آینه ی چشمانت مرتب می کردم

    حال که نیستی..موهایم را به نگاهم می بخشم تا عطر انگشتان ات را برایم تداعی کند و جای خالی تو را کتمان...

    می دانم که تو باز میگردی..نباید به جای خالی ات نظر افکنم

    باید تا می توانم به عطر دستانت لابلای موهایم دل خوش کنم و با خاطراتت زندگی...

    پیکر نیمه جانم باید یلدای فراق را پشت سر بگذارد و به بهار وصال برسد

    دیر یا زود آوای دلنواز قدمهایت در کوچه پس کوچه ها ی دلم می بپیچد و مرا بیتاب می کند

    من نباید بمیرم... باید با ته مانده ی شمیم حضورت بر تار و پود وجودم خود را زنده نگه دارم

    و برای وصالی ابدی مهیا شوم

    بهشت نزدیک است...

    نازنین فاظمه جمشیدی

    تو ...

    پهلوانِ شهرِ قصه هایِ منی ،
    که در خوابِ غزل هایِ آشفته ی هر شبم ،
    خودنمایی می کنی ...

    تو ...
    آوازِ گمشده ی پرندگانِ قفسی ،
    و در جریانِ آبشارِ سینه یِ من ،
    عبورِ نگاه را به تماشا نشسته ای ....

    من نمی دانم که کیستم !
    اما تو همانی ،
    خاطره ای
    نگاهِ مضطربِ منی
    یلدایِ بی بهانه ی جانی
    تو جان بَهایِ منی
    و زیر و بَمِ صدایِ من ،
    انعکاسِ نفس های توست ....


    انگور در دستِ تو شیرین می شود
    و سیب در چرخشِ مستانه ی گفتارِ تو ،
    طعم می گیرد ...
    عسل از شهدِ کلامت سرشار ،
    و شراب از برقِ نگاهِ تو ،
    مُلتهب است ....

    امشب
    میانِ تنهایی کوچه
    در هراس و تردید ،
    پاهایِ به گِل نشسته ام را ببین ...

    امشب
    کاش یلدا بودم که برای یک دقیقه بیشتر بودنم، بیدار بمانی!
    بهتر بگویمت...
    کاش یلدا بودی که یک دقیقه فقط یک دقیقه بیشتر می ماندی
    ازتو محال است دلگیر شوم
    از دلم دلگیرم
    که نبودنت را تحمل میکندو لام تا کام حرفی نمیزند
    امروز دیگر فهمیدم فراموش کردنت سخت نیست!
    کافیست دراز بکشم و...
    چشم هایم را برای همیشه ببندم.....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا