نگارم!
در مقابل دیدگان معصوم دریا...
همراه تو قدم در صحرای عشق می گذارم...
لیلی شده ام و تو را مجنون خود می پندارم...
عطر تنت را نفس می کشم ...
پاهایم را با شن های زیر پای تو می پوشانم...
و خوشبختی ام را به چشم می بینم...
روزی می آید که من و تو به کلبه ی وصال می رسیم...
آینده را روشن تر از هر ستاره می بینیم...
و آرامش مان را جشن می گیریم...
روزی که من همه ی هستی ام را به تو می بخشم....
به تو متعهد می شوم
با بوسه ای نرم, بر مرمر پیشانی ام جانی تازه می گیرم
تا آخرین روز دنیا همسفر , همراه تو می مانم...
و شورمندانه ترانه ی وصال را می خوانم....
نازنین فاطمه جمشیدی
[IMG]