emperatoretanhai
پسندها
2,083

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ياد من باشد فردا دم صبح
    به نسيم از سر صدق سلامي بدهم
    و به انگشت نخي خواهم بست تا فراموش نگردد فردا
    زندگي شيرين است، زندگي بايد كرد
    گرچه دير است ولي
    كاسه‌اي آب به پشت سر لبخند بريزم، شايد
    به سلامت ز سفر برگردد
    بذر اميد بكارم در دل، لحظه را دريابم
    من به بازار محبت بروم فردا صبح
    مهرباني خودم عرضه كنم
    يك بغل عشق از آن‌جا بخرم
    ياد من باشد فردا حتماً
    به سلامي، دل همسايه خود شاد كنم
    بگذرم از سر تقصير رفيق، بنشينم دم در
    چشم بر كوچه بدوزم با شوق!
    تا كه شايد برسد همسفري، ببرد اين دل ما را با خود
    و بدانم ديگر قهر چيز بديست!
    يا من باشد فردا حتماً
    باور اين را بكنم، كه دگر فرصت نيست!
    و بدانم كه اگر دير كنم، مهلتي نيست مرا
    و بدانم كه شبي خواهم رفت...
    و شبي هست، كه نيست پس از آن فردايي
    ياد من باشد
    باز اگر فردا، غفلت كردم
    آخرين لحظه‌ از فردا شب
    من به خود باز گويم اين را:
    مهربان باشم با مردم شهر
    و فراموش كنم هرچه گذشت....
    کو آن کسی که کار برای خدا کند؟
    بر جای بی‌وفایی مردم وفا کند

    هرچند خلق سنگ ملامت بر او زنند
    بر جای سنگ نیمه شبها دعا کند
    من عاشق موتور سنگینم
    عشقشو به جون خریدم
    کسی حق دخالت ندارد
    پس در جاده ی زندگیم
    سعی نکن جلومو بگیری
    وگرنه......................
    تنها با یک بوق یک اخطار و بعد با سرعت تمام...
    این است ریسک زندگی من : یا مرگ یا زندگی
    درد و دل که مي کني ،
    ضعف هايت ، دردهايت را مي گذاري توي سيني ؛
    و تعارف مي کني که هرکدامش را که مي خواهنـد ، بردارند ؛
    تيــــز کنند…
    تيـــغ کنند…
    و بزنند به روحت … !! :|


    ياد بگيــــر که اينروزها بايد ناله ات سکـــوت باشد ، اشکَت لبخند ،
    و تنهـــــا هـمــــدم هميشگي ات خُداستـــــ..
    ببخش اگه خسته کننده بود....من پروانه هستم....
    اسم شما چی بوووود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:smile:
    بعضي ها گريـــــــه نمي کنند ،

    اما از چشمهايشان معلوم است

    که اشکي به بزرگي يک سکوت ،

    گوشه ي چشمشان به کمين نشسته … !
    وقتـــــــــي آدم يک نفر را دوســـــــــت داشته باشد بيش‌تر تنــــــــهاست.

    چون نمي‌تواند به هيـچ کـس جز به همان آدم بگويد که چه احسـاسـي دارد.

    و اگر آن آدم کسي باشد که تو را به سکوت تشويق مي‌کند ، تنهايي تو کامل مي‌شود … !
    حقيقت اينـــه کــــه:
    هــــرچي مهـــربونتر باشي ؛
    بيشتـــر بهت ظلم ميکـــنن …
    .
    هــــرچي صـــادق تـــر باشي ؛
    بيشتـــر بهت دروغ ميگــــن …
    .
    هـــرچي خـــودتو خاکي تـــر نشون بـــدي ؛
    واست کمتـــر ارزش قائلنـــد …
    .
    هـــرچي قلبتـــو آسونتـــر در اختيار بـــذاري ؛
    راحت تـــر لـــهش ميکـــنن …
    .
    و اگــــر بدونند کـــه منتظـــري و بهشـــون احتياج داري ؛
    انـــدازه يه دنيا ازت فاصلـــه مي گــــيرند …
    از اين تکرار ساعت ها …
    از اين بيهوده بودن ها …
    از اين بي تاب ماندن ها …
    از اين ترديــدها ، نيرنگ ها …
    شک ها ، خيانت ها …
    از اين رنگين کمان سرد آدم ها
    و از اين مرگ باورها و روياها ،
    پـريشانم …
    دلم پرواز مي خواهد…
    سلام روزگار …
    چه ميکني با نامردي مردمان ؟
    .
    من هم …
    اگر بگذارند …
    دارم خرده هاي دلم را…
    چسب ميزنم …
    .
    راستي اين دل …
    دل مي شود ؟
    روياهايم را در کنار کساني گذراندم ، که بودند ولي نبودند … !
    همراه کساني بودم ، که همراهم نبودن … !
    وسيله کساني بودم ، که هرگز آنها را وسيله قرار ندادم … !
    دلم را کساني شکستند ، که هرگز قصدشکستن دل آنها را نداشتم … !
    .
    .
    و تو چه داني که عشق چيست … ؟
    عشق :
    سکـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــو تي است ، در برابر همه اينها …
    دلـت کــه گــرفـتـه بـاشـــه ؛
    .
    با صداي دســتـفــروش دوره گرد هم گــريــه مي کني ….
    .
    چه برسه به صداي بارون … !
    کم کم ياد خواهي گرفت :
    تفاوت ظريف ميان نگهداشتن يک دست و زنجير کردن يک روح را ،
    اينکه عشق تکيه کردن نيست و رفاقت ، اطمينان خاطر
    .
    .
    و ياد مي‌گيري که بوسه‌ها قرارداد نيستند
    و هديه‌ها ، معني عهد و پيمان نمي‌دهند.
    .
    .
    کم کم ياد مي گيري که حتي نور خورشيد هم مي‌سوزاند ،
    اگر زياد آفتاب بگيري بايد باغ ِ خودت را پرورش دهي
    به جاي اينکه منتظر کسي باشي تا برايت گل بياورد ،
    ياد ميگيري که ميتواني تحمل کني …
    .
    .
    که محکم باشي پاي هر خداحافظي ،
    ياد مي‌گيري که خيلي مي ارزي …
    یه غمی هست که بچه های آخر بیشتر درکش می کنن

    غم به مرور زمان کم شدن آدم های سر سفره !
    باران که میبارد
    تمام کوچه های شهر
    پر از فریاد من است
    که میگویم:
    من تنها نیستم
    تنها منتظرم!
    تنها
    دلم کوچک است!
    کوچک تر از باغچه ی پشت پنجره !
    ولی آن قدر جا دارد که برای دوستی که دوستش دارم
    نیمکتی بگذارم برای همیشه . . .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا