هیـــــچوقت کســی رو پــس نــزن کــه ,
دوستـــت داره ...
مراقــــــبته ...
و نگرانــــــــــــته.......
...
چـــون یــک روز بیــدار میشـــی و میبینــی ...
مـــــــــاه رو از دســــت دادی ...
وقتــی که داشــتی ســـــــتاره ها رو میشـــمردی
مردهای واقعی نه موهای رنگ کرده دارن
نه ابروهای برداشته
نه شال میندازن دور گردنشون
نه موهاشونو سیخ میکنن
نه کلمه هایی مثل:عجیجم وعجقم بلدن...
نه شلوار لی پاره میپوشن
نه حرفهای رکیک میزنن
نه با دیدن هر دختری دلشون غیژ میره
نه وقتی به یک زن سلام میکنن تو صورتش زل میزنن
نه وقتی سوار تاکسی میشن خودشون رو ول میکنن
نه گردندبند مندازن
نه گوشواره
مردهای واقعی موهای رنگ خودشون رو دارن
همون سگرمه های توهم که وقتی خانومش رو میبینه از هم باز میشن
شال نمیندازن بلکه موقع تنهایی اون دست رفیقشه که دور گردنش میفته
هیچ وقت جلوی خانومش حرف رکیک نمیزنه
هر دختری که از جلوش رد میشه تنها چیزی که میبینه آسفالت روی خیابونه
وقتی سوار تاکسی میشه به تنها چیزی که نگاه میکنه فضای بیرون وبه چیزی که چسبیده در تاکسی
این جور مردها تنها چیزی استفاده میکنن حلقه شونه
به اینا میگن:مــــــــــرد
حدود سه نصف شب است
چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت به کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان و سایه های کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس...
از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
و خوشحال
که هنوز
رویای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا می پرم و خوب می دانم
گفت یارب ازچه خارم کرده ای
برصلیب عشق دارم کرده ای
خسته ام زین عشق دلخونم نکن
من که مجنونم تومجنونم نکن.گفت:ای دیوانه لیلایت منم
دررگت پیداوپنهانت منم
سالهاباجورلیلی ساختی
من کنارت بودم ونشناختی
قشنگ ترین متنی که من خوندم:
دلم...
نه عشق اتشين ميخواهد نه دروغ هاي قشنك...
نه سكوت تلخ شاعرانه...
نه اداعاهی بزرگ...
نه بزرگی های پرادعا....
دلم یک فنجان قهوه داغ میخواهد....
و یک دوست که بتوان بااو حرف زد.....