ادامه شعر
روی پل دخترکی بی پا دب اکبر را بر گردن او خواهم اويخت.
هر چه دشنام از لبها خواهم بر چيد
هر چه ديوار از جا خواهم بر کند
رهزنان را خواهم گفت کاروانی امد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشيد
دلها را با عشق سايه ها را با اب شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پيوست خواب کودک را با زمزمه ی زنجره ها
بادبادکها به هوا خواهم برد گلدانها اب خواهم داد
خواهم امد پيش اسبان گاوان علف سبز نوازش خواهم ريخت
ماديانی تشنه سطل شبنم را خواهم اورد
خر فرتوتی در راه من مگسهايش را خواهم زد
خواهم امد سر هر ديواری ميخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاچی خواهم داد
مار را خواهم گفت چه شکوهی دارد غوک
اشتی خواهم داد اشنا خواهم کرد راه خواهم رفت
نور خواهم خورد دوست خواهم داشت