yunes_prg
پسندها
8

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • جوانی با چاقو وارد مسجد شد و با صدای بلند گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
    همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم .
    جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت : پس با من بیا !
    پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد . پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
    جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
    افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند . پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا به من نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !
    من اگر پیامبر بودم
    رسالتم شادمانی بود ،
    بشارتم آزادی و معجزه ام خنداندن کودکان......
    نه از جهنمی میترساندم و نه به بهشتی وعده میدادم.....
    تنها می آموختم اندیشیدن را و انسان بودن را .
    چارلی چاپلین
    در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
    عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم
    با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
    بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
    دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
    صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
    پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
    عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
    خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
    شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم
    باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار
    جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
    سروی شدم به دولت آزادگی که سر
    با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
    دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
    لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم
    هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
    ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم
    لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
    تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
    ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
    این کار تست من همه جور تو می‌کشم
    ﺟﻠﺴﻪ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺩ

    ﻋﻘﻞ : ﻗﺎﺿﯽ

    ﻋﺸﻖ : ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻮﺩ ......
    ﻋﺸﻖ : ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺗﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻣﻐﺰ ﯾﻌﻨﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ، ﺗﺒﻌﯿﺪ
    ﺷﺪ
    ﻗﻠﺐ :ﺗﻘﺎﺿﺎﯼ ﻋﻔﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ
    ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﻮﺩﻥ ..
    ﻗﻠﺐ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ..
    ﺁﻫﺎﯼ ﭼﺸﻢ:
    ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﭼﻬﺮﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﺶ
    ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟؟؟
    ﺍﯼ ﮔﻮﺵ:
    ﻣﮕﺮﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺑﻮﺩﯼ؟؟؟
    ...ﻭ ﺷﻤﺎ ﭘﺎﻫﺎ:
    ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﺪ ...
    ﭼﺮﺍ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻨﭽﻨﯿﻦ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻋﺸﻖ ﻣﺨﺎﻟﻔﯿﺪ ...؟
    ﻫﻤﻪ ﺍﻋﻀﺎ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻧﺪ

    ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺟﻠﺴﻪ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ،
    ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺟﻠﺴﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ...
    ﻋﻘﻞ ﮔﻔﺖ:
    ﺩﯾﺪﯼ ﻗﻠﺐ : ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﯽ ﺯﺍﺭﻧﺪ؟
    ﻭﻟﯽ ﻣﺘﺤﯿﺮﻡ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻨﮑﻪ : ﻋﺸﻖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ
    ﺁﺯﺭﺩﻩ
    ﭼﺮﺍ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
    ﻗﻠﺐ ﻧﺎﻟﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
    ﻣﻦ ﺑﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ

    ﺗﻨﻬﺎ ﺗﮑﻪ ﮔﻮﺷﺘﯽ ﻫﺴﺘﻢ
    ﮐﻪ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﮐﺎﺭﻩ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻗﺒﻞ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...
    ﻣﻦ ﻓـﻘـﻂ ﺑـﺎ
    ﻋﺸﻖ
    ﻣـﯽ ﺗـﻮﺍﻧـﻢ ﯾـﮏ ﻗـــــﻠـــــﺐ ﻭﺍﻗـﻌـﯽ ﺑـﺎﺷـﻢ . . .
    در روز تولدت درختی بکار.

    طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.

    بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

    فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.

    ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.

    هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.

    هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.

    فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

    از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.

    فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند
    وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.

    راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.

    هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.

    شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.

    هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر . به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.

    چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.

    وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.

    هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.

    وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.

    در حمام آواز بخوان.
    مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.

    اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.

    هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی....

    یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.

    از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.

    در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.

    وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو: "برای چه می خواهید بدانید؟"

    هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.

    هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.
    پدر : خوب هر چي ملا يادت داده رو ول کن فقط يک گناه وجود داره اونم "دزديه" و السلام .هر گناه ديگه اي هم نوعي دزديه .

    اگر مردي رو بکشي،يک زندگي رو مي دزدي،حق زنش رو از داشتن شوهر مي دزدي

    وقتي دروغ مي گويي حق کسي رو از دانستن حقيقت مي دزدي...

    وقتي تقلب مي کني حق رو از انصاف مي دزدي. مي فهمي؟


    همايون ارشادي - بادبادک باز
    عهد و پيمان تو با ما و وفا با دگران
    ساده دل من که قسم هاي تو باور کردم
    شهريار
    عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
    بازگردد یا برآید چیست فرمان شما

    ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
    تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
    اين کوزه چو من عاشق زاری بوده است
    در بـند سر زلف نـگاری بوده‌سـت
    اين دستـه کـه بر گردن او می‌بيني
    ... دستی‌ست که برگردن ياری بوده‌ست.....
    نگذار هرکسی از راه رسید

    با ساز دلت تمرین نوازندگی کند.

    ..یک نوازنده ماهر و عاشق

    برای همیشه ساز دلت را خوش می نوازد....
    یادت باشه همیشه طوری زندگی کنی که ارزش کاری که برات انجام شد را داشته باشی!
    “مسلمان نیست کسی که روی مودم وایرلسش پسورد می‌گذار،

    در حالی که همسایه‌اش شب بدون اینترنت می‌خوابد!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا