تو باش
فقط باش
که وقتی هستی
از شعف حضورت؛
من نه توان لمس دارم، نه می بینم، نه می شنوم، نه...
تو باش...
که وقتی هستی من در نیستیِ خوشایند عشق، از خود رها می شوم...
فقط باش
که وقتی هستی
از شعف حضورت؛
من نه توان لمس دارم، نه می بینم، نه می شنوم، نه...
تو باش...
که وقتی هستی من در نیستیِ خوشایند عشق، از خود رها می شوم...