اره دیگه مسخصه خب
جای بدی نیست به خدا البته بستگی داره به اینکه شما خودتون کودک صفحات لایک کنی بسته به میل خودتون براتون پستها ارسال میسه مثلا من بچه دوس دارم پیج فسقلیارو لایک کردم خب اونوقت هرکی اونجا پست بزاره تو برگه خانه یا همون حوم بنده هم نشونش میده خب این که دیگه چیزی نیست میتونی عضو شی اگه خوشت نیومد عضویتت باطل کنی پدرجون
هان خب اخه باسگاه میهای دینه جای خوفیه منتها بسته به افراد دانه مشلا برا من یکم محدودیت داله فقط دوستای دانشگام همکارام اشناهای خانوادگی داداسم جز دوستامم یکم امکانتس بیستله از اینسا ولی اینطورام که میکن بد نیست ازادیم بیشتر هر سی میخواهد دل تنگت بنو اونسارو میگما منتها من خیلی بیشتر باشگاه میام اونجا فقط میرم گاها به دوستام سربزنم که اینجا نیستن وگرنه بیشترشون اکثرا میبینم
اشالله همیشه خوب باشین
هان یکم بله یه مدت صفحه عمومی بستم دیدم دستیار شدم گفتم خوبیت نداره دوستام میان تبریک میگن دوباره بازش کردم راستش تو محیط کار جابجایی داریم همه چیز بهم ریختست برقکار نجار کلا تعمیراتیا میان میرن خلاصه سرت درنهارم پدرجون سرم سلوخ سده واسه همین ماه رمضونم که هست
ولی در کل هستم من سما کم پهداهی ......بهله دینه
اینم بنا پدرجون برای بعدافطار
نوشجونت عسک خوسمزه ای هستا
که در هر حرف و دعوایی دم از مردن میزنیم ... دم از رفتن میزنیم
تهدید به نبودن میکنیم و درگیر در گذشته های دروغین میشویم ...
ارزش بودن را چه درک میکنیم آنگاه که به ژست سکوت تن میدهیم ،یا نعره سر میدهیم !
یا از خانه بیرون میرویم و دود میکنیم ...
یا در اطاقی مینشینیم بر سر و صورت خود میزنیم !
قهر میکنیم چون کودکان سه ساله ...
حرف هایمان را قورت میدهیم از ترس فاجعه ای دوباره به خلوت مینشینیم و خدا خدای میکنیم
و اگر جوابی نگرفتیم به آنی خدای را از خود جدای میکنیم !؟
ما چه میفهمیم ؟؟؟ باید از او پرسید !
باید از آن پیرمرد گوژ پشتی که به یاد محبوبش هر روز به نیمکت شکسته اما پر از خاطره پارک تکیه میدهد پرسید
باید از پیر زنی که در خانه سالمندان دانه های تسبیحش را به یاد آن همه خاطرات نابی که با عشقش رقم زده است پرسید
باید از تاریخ ، از تقویم از زمان و از این همه شتاب ثانیه ها که به آنی شنبه را آدینه میسازد پرسید و جوابی گرفت و از این همه مشاجره ترسید !!!