م
پسندها
412

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شیخ شرزین خیلی قشنگه ها. ولی چون این بهرام بیضایی خرد گرا و ایناست(!) یه ذره نوشته هاش از نظر من یه جوری میزنه...
    خاله خجالت بکش... باید منو هل بدی!

    ثنا در مغازه:

    ثنا: آقا این چنده؟

    آقا: 2000 تومن.

    ثنا: چقدر تقدیم کنم؟!؟!

    آقا: ببخشید من به کدوم دوربین باید زل بزنم؟! :|

    به ثنا میگم میخواستی مالیات بر ارزش افزوده و پول سرویس رو هم حساب کنی که میگی چنده... بعد میگی چقدر میشه؟!!؟!؟
    مهشید اگه هنوز نرفتی، بگو اسم پماد استخون درد چی بود؟! اون معروفه...
    عب نداره... از این آدما پره! من نمیفهمم آخه دماغ یه فیل چقدر جا داره؟!

    تو برو بخور... بیا! مارو که کسی فعلاً دعوت نفرموده. :(
    اپیزود بعدی:

    مربی: دخترم ماشالا پاهات قویه... خوب پدالارو می گیری.

    [لانگ شات از من درحالی که دارم با ویلچر میرم به سمت افق!]
    مهشید!
    دیروز این خانومه که باهاش کلاس برداشتم، شروع کرد به تعریف کردن از فرمون پیچیم. به این صورت:

    آفرین! واقعاً خوب میپیچه... دستت قوت داره. من یه شاگردی دارم اصلاً نمیتونه فرمون بپیچه، همه ش می گه دستم درد می کنه!

    از دیروز جفت دستام داره میشکنه... :surprised:

    میگم خدا رو شکر که از چِشَم تعریف نکرد!
    البته الان که بیشترین حسم حس بیهوشیه
    چون دیشب کلا نخوابیدم:confused:
    باید ری استرات کنی. تو نت سرچ کن" درست کردن زیر نویس خرچنگ قورباغه". راه حلش میاد.
    دقیقاً من به خاطر همون صحنه ی "شکستن شیشه" میخوام حاج کاظم باشم! چی فک کردی؟!
    هیچی... تو اوّل زبانشو درست کن. بعد به هر روشی که بلدی زیرنویسو بیار تو فیلم!

    کاش همشهری کینم میریختم واست... اه!
    لپ تاپتو بده واست درستش کنم! صب کن بگم بهت:

    ببین برو تو کنترل پنل... قسمت زبانا. هرچی زبان می بینی،فارسی کن!! همه رو ها... رحم نکن!
    دیوانه ریخته بودم واست! باید درگش کنی تو فیلم!! برو از اول ببین!!!
    آقا پارسال مامان بابام منو شیر کردن که داییمو سر کار بذارم! البته من اوّل زیر بار نمی رفتم... ولی بابام اصرار کرد.

    داشتیم شام می خوردیم. خانواده ی ما و خانواده ی داییم...

    بعد مامانم گفت: ندا اون خوابتو تعریف کن، حالا که همه جمعیم.

    من: نه مامان، الان وقتش نیست... بعداً خصوصی می گم به دایی.

    بابام با تهدیدهای چشمی به من: بگو!

    فامیل: :confused:

    من با بغض: خواب دیدم همین جمع نشسته بودیم تو باغ دایی... یه دفعه یه آقای سبز پوشی اومد... [بغض]... اومد رو سر همه مون دست کشید، جز دایی! [بغض] دایی گفت: آقا پس من چی؟! آقای سبز پوش به دایی گفت: تو رو زخم من نمک پاشیدی!!! [بغض]

    من: حالا نمی دونم قضیه چیه... ولی وظیفه ی خودم دونستم که بگم!

    [دایی در حال سکته]

    بقیه: :eek:

    من و ادامه ی داستان: بعد من پرسیدم آقا شما کی هستین؟! جواب نداد... دوباره پرسیدم آقا شما کی هستین؟! برگشت گفت: من خیارم!!

    چند ثانیه بعد...

    داییم: بمیری!

    مهشید قیافه ها شونو میدیدی... علی و مهدیِ جلب باورشون شده بود! طوری که بعد از داستان مهدی گفت: وااااای!
    سلام
    مهشید باورت نمیشه
    پروژه رو که ارائه دادیم هیچ تازه استاد حل تمرین که مسئول پروژه هاس گفت که اگه تا دوشنبه رو پروژه مون کار کنیم و کاملش کنیم میره جزو اون پروژه های برتر که نمره اضافی میده استاد
    فک کن هنوز سایتمون ناقص بود!!!!!
    :w14::w14::w14::w14::w14::thumbsup2:
    اونی که موتور زد، مرد؟! :biggrin: ای وای... عجب خوابی بود! ببین حقیقتاً از اون خواب خوابتر من تو عمرم ندیده بودم!

    چرا شیطون شده؟! :cool:
    کجای خوابای من رئاله؟!؟!؟
    ________________

    ببین ما دو تا ماهی داشتیم؛ اسم یکیشون "مَنزَبوت" بود. اسم اون یکی "رستم". اینو داشته باش...

    آقا یه بار زنان فامیل داشتن در مورد اموات و اینا صحبت می کردن، منم ماهیام تازه مرده بودن.

    شروع کردم، گفتم: دیشب خواب دیدم مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله جون و آقا فاضل و... تو یه جای سرسبز نشسته بودن...
    [همه اشک تو چشاشون جمع شده حالا!!]

    منزبوت و رستم هم بودن... ولی تو تُنگ بودن!!!

    حالا هی مامانم چش ابرو میاد... من هرهر می خندم! آخه تو خانواده ی ما مده هی خواب اموات می بینن... خواستم منم تو این امر عظیم شرکت کنم!
    آره. رفتم رانندگی... خانومه خوشش اومد ازم، منو تا دم خونه رسوند!
    نه آقا من نقش حاج کاظمو بیتر بلدم! گرچه تو واقعیش عباس بیتر تره!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا