فقط چند جمله کوتاه می نویسم
- من آمدم...
-او رفت...
- نه برای چند لحظه کوتاه، برای همیشه...
-اما نبودش حسی نیست که من دارم...
او همین جاست همین نزدیکی ها...جایی میان عقل و دل تنگم... و از همین روست من به این حیات می بالم...این حیات رخوتناک...این حیات که با حیاط پوسیده خانه ما فرقی ندارد...
همین...
فقط یک جمله می نویسم و دلم را بیخود و بیهوده و ناگزیر و به خیال خودم خالی می کنم که:
چه تلخ دارد می گذرد همه چیز....
تیک ...تاک...
میشنوی؟ چه پر سرعت می گذرد؟
تیک... تاک...
وسعت تنهایی و اندوهم را می بینی؟
همین
دوستت دارم دوستم....