حکـم اعــدام بود ...
اعدامـی لحظه ای مکث کرد و بـوسه ای بر طنــاب دار زد .. !
دادسـتان گفت :
...
صبر کنید , آقــای زنـدانـی این چــــه کـــاریست !؟
زنــدانی خـــنده ای کــرد
و گفت : طـــناب نــمیزاره زمـــین بیفتم ،
ولی آدم ها . . . ! بدجـــور زمــینــم زدن !