توهمون حس غریبی که همیشهبامنه
توبهونه هرعاشق واسه زنده بودنی
توامیدانتظاری تودلای ناامید
مثل دیدن ستاره توشبایناپدید
چه غریبونه گذشتن جمعه های سوت وکور
ولی انگارنرسیدی ای تجلی ظهور
عیب نداره در عوضش این جدیده باحال بود-بچه ها چیکار می کنن آبجی؟کلاس تابستونی براشون نوشتی؟
منم یه برادر زاده 8 ساله دارم بیشتر مثله داداشمه چون از صبح تا شب دوست داره پیش ما باشه تا پیش مامان باباش-خیلی دوسش دارم
آبجی من برم سر کار-خداحافظ
دکتر اوون فلچر: «تو آدم منطقی هستی. یه روانپزشک با تجربه. تو فرق بین چیزای واقعی و غیر واقعی رو میدونی.»
دکتر کاترین ریلی: «و اون چیزی که ما میگیم درسته، همه قبول میکنن. درسته اوون؟ روانپزشکی یعنی این: "آخرین دینی که بوجود اومده". ما تصمیم میگیریم که چی درسته و چی غلط. ما تصمیم میگیریم که کی دیوونهست و کی نیست. توی بد دردسری افتادم. دارم ایمانمو از دست میدم.»
توماس: «توی این چهار سال هر بار که رقص تو رو دیدم، انگار داری زور میزنی که تمام حرکاتو کامل و درست انجام بدی. امّا تا حالا هیچوقت ندیدم که خودتو رها کنی. این همه انضباط واسه چیه؟»
نینا: «من فقط میخوام بی عیب و کامل باشم.»
توماس: «کمال این نیست که همش خودتو کنترل کنی. یه وقتایی لازمه که خودتو رها کنی. خودتو غافلگیر کن تا بتونی بقیه رو غافلگیر کنی.»
فرانکی: «به کیسه ضربه بزن.»
مگی: «اینجوری؟»
فرانکی: «وایسا.»
مگی: «اشتباهم چی بود؟»
فرانکی: «خب، دوتا اشتباه کردی؛ اول اینکه سئوال پرسیدی، دوم اینکه یه سئوال دیگه هم پرسیدی.»
هنری: «اگر گفتی آن چیست که برای هر کسی واجب است، حتی واجبتر از نان شب؟»
الین: «خوشبختی است؟»
هنری: «البته که خوشبختی است! امّا کلید خوشبختی چیست؟»
الین: «ایمان به خدا؟ امنیت نیست؟ سلامتی چی عزیزم؟»
هنری: «توی نگاه غریبههای توی خیابون که دقیق میشوی، به هرجا که چشم میگردانی توی نگاهها چه حسرتی میبینی؟»
الین: «خودت بگو هنری، من دیگر عقلم به جایی قد نمیدهد.»
هنری: «یکی که آدم باهاش درددل کند! کسی که آدم را درک کند! همین.»