حنا جون
پسندها
375

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

    نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
    تا من بر سکوت نگاه تو
    رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
    ای کاش می دانستی

    اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

    هرگز قلبم را نمی شکستی
    گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است

    اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

    لحظه ای مرا نمی آزردی
    که این غریبه ی تنها , جز نگاه معصومت پنجره ای
    و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد
    ای کاش می دانستی

    اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

    همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی
    غرورت را ...... قلبت را ...... حرفت را

    اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

    دوستم می داشتی
    همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد

    کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
    و مرا از این عذاب رها می کردی
    ای کاش تمام اینها را می دانست
    نمی دانم چرا رفتی

    نمی دانم چرا ، شاید خطا کردم

    و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی

    نمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،

    ولی رفتی و بعد از رفتنت

    باران چه معصومانه می بارید

    و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

    و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

    و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره

    با مهربانی دانه بر می داشت

    تمام بال هایش غرق اندوه غربت شد
    به یاد آور مرا.....
    که با تو از دریچه نگاه سخن گفتم
    منی که فریاد کردم ، راز و نیازم را
    به یاد آور، التماس چشمانم را
    و به من که بی تو،
    همرنگ غروب پاییزم بیندیش
    و به خاطر خدا،
    بازگرد.......
    هرگاه میگریمـــــــــ ،

    تو را

    در اشکــــــــ هایمـــــــ ـ ـ می بینمــــــــ ...

    آنگاه

    اشکـــــــ هایمــــــ ـ ـ را

    پاکـــــــ می کنمــــــ

    تا کسی تــــــــــــو را نبیند...
    هیس!
    میخواهم بشنوم عاشقانه هایش را,که درگوشش زمزمه میکند
    وبه یادمیاورم روزی راکه همین هارادرگوشم زمزمه میکرد
    قــابــ خنـده هــای شیــریـن لبــانتــ...

    آویختــه بـر دیـوار دلـمـ.

    نکـند انـدوهیــ،

    لــرزشی،

    زلـزلــه ای..

    خنـده را از لبــ تـو

    قــاب را از دل مـن بنـدازد؟
    در این شب سیاه...در این سکوت تلخ...

    در این دریای غم انگیز بی بهار...

    دستی کجاست تا به روی من...دروازه های طلائی شهر

    عشق را بگشاید؟

    قسم به عشق لیلی...

    به اشک زلال مجنون...

    به دل پر از غم یوسف...

    به چشمان منتظر شیرین...

    ودستان پر مهر فرهاد...

    با تمام وجود دوستت دارم...
    گاهی تو …

    گاهی یاد تو …

    گاهی هم غم تو …

    آخر این “تو” کار مرا تمام می کند !
    چقدر جای تو خالی ست. . .
    جای خالی ات را با هیچ چیز نمی توان پر کرد!!!

    حتـــی با گزینه ی مناسب . . .
    هرگاه از شدت تنهایی ،به سرم هوس اعتمادی دوباره می زند ،

    خنجر خیانتی را که در پشتم فرو رفته

    در می آورم ، می بوسمش ،

    اندکی نمک به رویش میپاشم

    دوباره بر سرجایش می گذارم ،

    از قول من به آن لعنتی بگویید ،

    " خیالش تخت " ...

    من دیوانه هنوز ، به خنجرش هم وفادار
    دلم برای اشکهایی که پرپر می شوند

    دلم برای بغضهایی که در گلو می شکنند

    دلم برای خودم

    می سوزد...!
    تـــ ـــو را هيچگاه نمي توانم از زندگي ام پــ ــاک کنم
    چون تو پــ ـــاک هستي
    مي توانم تو را خطـــ خطــ ــي کنم
    که آن وقت در زندان خطــ هايم براي هميشه ماندگار ميشوي
    و وقتي که نيستي بي رنگــ ــتي روزهايم را با مداد رنگي هاي يادت رنگ مي زنم
    اي مـرا آزرده از خود ، گــر پشيـمانی ، بيا

    نغمه هاي نا موافق گر نمي خوانی ، بيا

    تا كه ســر پيچيدي از راه وفا ، گـفتم: برو

    جــز وفــا اگــر راهــي نـمــي دانـــي ، بيا

    يك نفس با من نبودي مهربان اي سنگدل

    زان همه نامهرباني ، گر پـشيماني ، بيا

    تاب رنجـوري نـدارم در پـي رنـجـم مباش

    گر نمي خواهي كه جانم را برنجاني، بيا

    خود تو داني، دردها بر جان من بگذاشتي

    تا نـفـس دارم ، اگــر در فـكـر درمـاني بيا

    دشمن جانم تو بودي،درد پنهانم ز توست

    با همه اين شكوه ها ، گر راحت جاني بيا
    تو هرگز دلتنگی چشمانم را ندیدی
    و تصویر خاموشی قلبم را در روشنای آرزوهایت
    دیگر انتظارت را به انتظار نخواهم نشست
    برو مسافر
    جاده قدم های تو را دلتنگ است …
    دیروزها کسی را دوست می داشتی ,این روزها دلتنگی.......تنهایی.تمام عمر ما به همین سادگی گذشت....تنها
    تقصیر من نبودکه با این همه . . .
    که با این همه امید قبولی
    در امتحان ساده‌ی تو رد شوم
    اصلاً نه تو ، نه من!
    تقصیر هیچ کس نیست
    از خوبی تو بود
    که من
    بد شدم
    بر می گردم
    با چشمانم
    که تنها یادگار کودکی منند
    ایا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟
    بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
    آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

    مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
    در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

    آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
    «بال» وقتی قفس پرزدن چلچله هاست

    بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
    مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

    باز می پرسمت از مسئله ی دوری عشق
    و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست
    دفتری بود که گاهی من و تو
    می نوشتیم در آن
    از غم و شادی و رویاهامان
    از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
    من نوشتم از تو:
    که اگر با تو قرارم باشد
    من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
    تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
    تو نوشتی از من:
    با تو خندیدم و رفتم تا عشق
    نازنیم ای یار
    من نوشتم هر بار
    با تو خوشبخترین انسانم...
    ولی افسوس
    مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
    نمی دونم چرا یاد تو افتادم

    :::::نمی دونم چرا یاد تو افتادم
    :::::مثل اون لحظه ها که پیش هم بودیم
    ::::: مثل وقتی که عشقی بود و حرمت داشت
    ::::: برای هم عزیز و محترم بودیم
    ::::: هواتو دارم و فکرت نمیذاره
    ::::: روزای زندگیمُ سر کنم بی غم
    ::::: دلم خیلی گرفته گیج و داغونم
    ::::: دارم از دست میرم ابری و نم نم
    ::::: دارم از دست میرم بی تو بی محرم
    ::::: میشینم خیره میشم نقطه ها کورن
    ::::: پا میشم راه میرم راها نفس گیرن
    ::::: تو رو حس میکنم این نا خداگاهه
    ::::: واسه من خاطرات تو نمی میرن
    ::::: نمیتونم فراموشت کنم سخته
    ::::: عذابه یاد تو زجر آوره هر بار
    ::::: هنوز خیلی دوست دارم ولی دیگه قرار نیست
    ::::: چیزی از نو باز بشه تکرار
    ::::: قرار نیست چیزی از نو باز بشه تکرار

    نمی دونم چرا یاد تو افتادم !!!!!!!!!
    دلگیر شدی جانا ؟ از عشق نمی دانی
    دلدار شدی ما را ، شاید که پریشانی
    دور از تو پریشانم ، آتش زده بر جانم
    این دیده ی گریان را ، خونین ز چه گردانی ؟
    پرواز دو پروانه ، مستانه چو دیوانه
    از خویش گسستن را ، آنگه تو به سامانی ؟
    آن آتش سوزان را ، حیران شدن جان را
    دیدّی و نپرسیدی ، دانم که ز رندانی
    دلگیر منم با تو ! روی سخنم با تو
    در فکر چه هستی هان ؟ اینگونه پریشانی ؟
    از عشق گریزانم ، از غصه هراسانم
    ای عاشق دیوانه ، این فتنه چه گردانی ؟
    گاهی کندم دلخون ، دیوانه مرا مجنون
    خوارم کند از افسون ، گوید ز چه خندانی؟
    بر سینه زند چنگی ، بر سر بزند سنگی
    بر حال دل زارم خندد ز چه گریانی ؟
    آخر به سر دارم ، دست از تو نبردارم
    ای یار چه خونخواری ، شاید تو به حرمانی
    ديدي آخر بهترينم

    هستي ات

    آن عشق دوران جواني

    بازي دست شكست ديگران شد ؟

    ديدي آخر آنچه مي گفتم همان شد ؟

    ديدي آخر عشق ما هم

    ننگِ دوران و زمان شد ؟

    ديد آخر آن همه عشقِ حقيقي

    از برايم يك دورغِ بي امان شد ؟

    ديدي آخر گفته هايت

    آن همه قول و قرارت

    آن همه اميد در اوج نگاهت

    دود شد، باد هوا شد !

    ديدي آخر هم ، همان شد ؟

    ديدي آخر آنچه مي گفتم همان شد ؟!
    دنياي من ، دنياي دل ، دنياي عشقست و جنون
    سوداي من ، سوداي دل ، سوداي عشقست و جنون

    امشب سراپا آتشم ، مي با سبو سر مي كشم
    فرداي من ، فرداي دل ، فرداي عشقست و جنون

    اكنون كه جوشان گشته ام ، سيلي خروشان گشته ام
    درياي من ، درياي دل ، درياي عشقست و جنون

    در عاشقي دلخون شدم ، آواره چون مجنون شدم
    صحراي من ، صحراي دل ، صحراي عشقست و جنون

    اي ساقي آشفته مو ، با من سخن از مي مگو
    ميناي من ، ميناي دل ، ميناي عشقست و جنون
    حالا تو مانده ای و ایستگاهی که قطارش رفته است !؟...

    حالا تو مانده ای و ریلهای سیاهی که دیگر هیچ گوشی برایش به زمین دوخته نشده است !؟...

    ریلهایی که دیگر قطاری ندارد ، نه قطاری ، نه سوزن بانی ، نه یک نیمکت خالی و نه چمدانی که جامانده است !

    تنها تو مانده ای ، تو تنها جا مانده ای ...

    نه از قطار ...

    از دلش !!!
    پشت این نگاه
    که گاهی
    کم سو خیره می ماند به راه ....
    و گاه گاهی
    می نشیند به اشک .....
    و اینروز ها
    نگاه بر می گیرد از هر چیز
    ....شاید
    هنوز انتظاری کهنه نفس می کشد......
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا