یک دو سه چهار.......................................... ........................ انجا
سالهای عمر چقدر زود می گذرند
چقدر خواب بوده ام این سالها را
دستان گرم ات را به شانه ام زدی
ارام صدایم کردی گفتی : علی پاشو تا دیر نشده تا افتاب نزده بلند شو
چقدر صدایت شنیدنی بود
وناز کردن من نا درست
حالا ببین خودت گفتی تازمانی که هستم دیر نیست
اگر بخواهم و تو لطف کنی ایا باز هم به شانه ام میزنی؟
ایا بازهم با صدایت مرا میخوانی؟
ایراد کار من این است که تو را در قالب های مادی محدود می کنم
نه تو بزرگتر از انچه که فکر می کنم هستی
تو تمام انچه می خواهم تمام انچه نمی دانم هستی
و تمام بینهایت ها را نظم بخشیدی
تو قرار نیست تنها برای کسی باشی
چون برای همگانی
و همگان حیران تو
دوستت دارم باز صدایم کن باز صدایم کن
هر انچند که خوابم
اما صدایم کن
تا به بیداری برسم
تا به نور برسم
به رهایی برسم
تا به تو برسم