[گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟ 
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، 
تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، 
من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی 
وگرنه همان بار اول شفایت می دادم. 
گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت 
گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت