raha122
پسندها
313

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خسته ام !

    از فصل سرد گناه و دلتنگ روزهاي پاک

    باراني بفرست،

    چتر گناه را دور انداخته ام !
    عشق، تصميم قشنگي ست، بيا عاشق شو ( نامزدي*دختر باران* )


    زندگی باید کرد، گاه با یک گل سرخ،
    گاه با یک دل تنگ،
    گاه باید رویید، در پس یک باران،
    گاه باید خندید، بر غمی بی پایان...
    انسان هرگز نمی تواند
    موجودی را که دوست دارد به طور کامل درک کند ،
    نه به آن جهت که این موجود نفوذ نیافتنی تر از دیگران است ،
    بلکه به این دلیل که :
    درباره ی او بیشتر از دیگران خود را سوال پیچ می کند .


    " برشی از کتاب : مادراپور "
    اثر :
    " روبرت مرل "
    سلام مرسی عزیزم

    امروز که دلتنگه تو ام ،جای تو خالیست
    فردا که به سراغم میآیی نفسی نیست
    خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ، خیانت می تواند دروغ دوست داشتن باشد ، خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ، خیانت می تواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد . (شکسپیر)
    آفتاب پنجره را میشناسد حتی اگر بسته باشد
    مهتاب به دیدارم می آید حتی اگر خسته باشد
    دل هوای تو میکند حتی اگر شکسته باشد
    دلم از دوری تو گاه چنان میگیرد
    که وجودم همه پر می شود از وسوسه یک پرواز
    تا بیایم سویت
    به خدا حس مرا هیچ نمی دانی تو
    دلم از دوری تو گاه چنان میگیرد
    که به هر یک نفسم
    نام زیبای تو صد بار بیاید به زبان
    به خدا حس مرا هیچ نمی دانی تو
    دلم از دوری تو گاه به هر امدنی غیر از تو انچنان شکوه کند
    که دلش می خواهد
    جامه را بر کند و شیون و زاری بکند
    دلم از دوری تو گاه چنان بر قفس سینه من می کوبد
    که گمان می کنم اخر روزی
    او از این سینه بیاید بیرون
    به خدا حس مرا هیچ نمی دانی تو
    دلم از دوری تو گاه چنان میگیرد
    که محال است بدانی حالم
    کاش ای با من و بی من بوده
    لحظه ای چند به جایم بودی
    تا که حال من پر بسته این تنگ قفس را حتی
    بهر یک لحظه فقط یک لحظه
    خوب می فهمیدی...
    یکی گفت کاش درک میکرد که چی میکشم ....
    بهش گفتم اگه میفهمید که تنهات نمی ذاشت....
    چقدر دیر یادش آمد خدا ...... کــه مــا قسمت هم نبودیم.....!!!
    باران بهانه ای بود که زیر چتر من تا انتهای خیابان بیایی
    کاش نه باران بند می آمد....نه کوچه انتها داشت...
    گـو شهآیــمـ رآ ميـ ـگيـرَم چـِشمهآیــم رآ ميبـــَنــدَمـ زَبآنـــم رآ گـــآز ميگــــيرَمــــــ وَقـــتــی حريـفـــ افكــآرَم نـمـيشـَــوَم چـِقـ َـدر دَردنـآكـــ ا َســت فــهمیــــدَنــــــــــ ..!
    تو” آن نیستی که به یادت بیاورم ، “تو” آن همیشه ای که به یادم می مانی
    تو که نمی آیی ، تاج و تختی برای خودش به هم می زند … دلتنگی !
    دیگر از این شهر…
    میخواهم سفر کنم…
    چمدانم را بسته ام…
    اگر خدا بخواهد امروز میروم…
    نشسته ام منتظر قطار…
    اما نه در ایستگاه…
    روی ریل …
    گاهی به خاطرش ماندن را تحمل کن …
    رفتن از دست “همـه” برمی آید !
    من از تبار تیشه‌ام، با من غمی هست
    در ریشه‌ام احساس درد مبهمی هست
    جز زخم، این دنیا نخوردم تلخ و شیرین
    آیا در آن دنیا امید مرهمی هست؟
    بیخیال.

    ...
    کابوس میبینم …
    از خواب بر می خیزم تا به آغوشت پناه بیاورم
    افسوس …
    از یاد برده ام که از نبودنت به خواب پناه برده بودم
    نوشته ها بهانه است ، فقط مینویسم که یادآوری کنم به یادتم ، باورش با تو!!!!!
    ماهی گیر دلش سوخت؛این بار ماهی بود که از تنهایی قلاب را رها نمیکرد؛
    اشتباه نمیکنی
    .....
    دنیا کوچکتر از آن است

    که گم شده ای را در آن یافته باشی

    هیچ کس اینجا گم نمی شود

    آدم ها به همان خونسردی که آمده اند

    چمدانشان را می بندند

    و ناپدید می شوند

    یکی درمه

    یکی در غبار

    یکی در باران

    یکی در باد

    و بی رحم ترینشان در برف

    آنچه به جا می ماند

    رد پائی است

    و خاطره ای که هر از گاه پس میزند

    مثل نسیم سحر

    پرده های اتاقت را
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا