"
اصن به من چه!
"....به طومارای ما عادت نداره خو...
چرا منو مجبور کردی توضیح بدم آخه..ابروم بره
..ماله من نهایت 2 3 تا...دیگه حالا یه هفته دو هفته نیام میشه 4 تا..هی روزگار
"
.. من همون ستی که تیکه مینداخت شوخی میکرد میخواممم
...فک کردم بستی رفتی ما رو فراموش کردی...
..حالا تو حساب کن یه 30 سال از تو بزرگتر..ولی خوب موندم..بار اول که با هم زندگی کردیم اصن فهمیدی؟..نفهمیدی دیگه
..."
..وای پس دوباره میبندم..من دچار کمبود محبتم خب...اینجوری احساس دوست داشته شدگی میکنمم"
..ول نمیکنه که.."
من به چه امیدی باز دارم میام خونت..نه واقعا"..اخلاق داری که نه..پول که نه..زنداری بلدی که نه..آخه به چیت میام
..اها..واسه کلمبیا").....هعییییییی...دلم واسه خودم و مصوم سوخت!
.. خوبه دخترا رو مسخره کنیم؟
..فیلم قیصر و اینا..خیلی باحاله""
"
.."
اینجا که همه چی اوکیه (از کل کلاس زبان همین اوکی یاد گرفتم)
(اینارو از رادیو شنیدم).. اون حرفای در مورد کار هم الکی بود 
....
به نیم کیلو خیار پسرخالتو فروختی؟!.. حالا عکسی نبود که....