امشب حال
شکننده ام تگرگیست
یخ کرده وجودم
انگار آسمان هم جای من نیست
می خواهد ببارد مرا
مواظب سر هایتان باشید
مروارید های دلم
می بارم
می بارم
می بارم
کجا جای منست
نه آسمان
نه زمین
نه در اتش
نه دریا
بادها هم مرا نمی برند جایی
به اندازه تمام دلهای عاشقان
دلم گرفته است
این بیست هشت پادشاه حروف
در نقطه چشمان تو جمع اند
و نقطه چشمان تو
نمیدانم در کدام سمت سوق می خورد
نه مشرقی دارد
نه مغربی
نه شمالی
نه جنوب شطح انگیزی
چقدر از خودم فرار کنم
و باز به خودم برسم
و باز فرار
این تسلسل مرا سالهاست می ازارد
خسته ام
آنقدر که تمام مرهم های دنیا
برای شانه های ترک بر داشته ام
چون پر کاهی هستند
بر روی زمین
آه ...آه...آه
شب شکست
و من در اوارگی این شب بیهوده
بیهوده می چرخم
کسی مرا نمی خواهد
از باد های سرگردان
پرسیدم
نشان خودم را
همه گنگ شدند
و لال و کور
کسی از من نشانی ندارد ؟