همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
همه شب ديده من بر فلک استاره شمرد
خوابم از ديده چنان رفت که هرگز نايد
خواب من زهر فراق تو بنوشيد و بمرد
چه شود گر ز ملاقات دوايی سازي
خسته ای را که دل و ديده به دست تو سپرد
گر شدم خاک ره عشق مرا خرد مبين
آنک کوبد در وصل تو کجا باشد خرد