دلم را سپردم به بنگاه دنيا
و هي آگهي دادم اينجا و آنجا
و هر روز
براي دلم
مشتري آمد و رفت
و هي اين و آن
سرسري آمد و رفت
ولي هيچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسي قفل قلب مرا وا نکرد
يکي گفت:
چرا اين اتاق
پر از دود و آه است
يکي گفت:
چه ديوارهايش سياه است
يکي گفت:
چرا نور اينجا کم است
و آن ديگري گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است
و رفتند و بعدش
دلم ماند بي مشتري
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدايا تو قلب مرا مي خري؟
و فرداي آن روز
خدا آمد و توي قلبم نشست
و در را به روي همه
پشت خود بست
و من روي آن در نوشتم:
ببخشيد، ديگر
براي شما جا نداريم
از اين پس به جز او
کسي را نداريم
درتقدیرخداوندمثل بچه 2 ساله ای باش که وقتی اون رابه بالامیندازی بهت لبخندمیزنه چون مطمئنه تواون رو اون پائین به آغوش
میکشی
تولدتم مبارک عزیزم[IMG][IMG]