دفعه ی اول در کوچه دیدمش
 
 گفت: داداشی میای بازی کنیم؟
بعد اینکه بازیمون تموم شد
گفت : تو بهترین داداش دنیایــی 
وقتی بزرگتر شدم به دانشگاه رفتم چشمم
 
 همش او را می دید و می خواستم از ته قلب بگم
 
 عاشقشم ،دوسش دارم اما او
گفت: تو بهترین داداش دنیایــی 
وقتی ازدواج کرد من ساقدوشش بودم
بازم گفت: تو بهترین داداشی دنیایی
و وقتی مرد من زیر تابوتشو   گرفتم  مطمئن بودم
اگر می تونست حرف بزنه
می گفت: تو بهترین داداش دنیایــی
چند وقت بعد وقتی دفتر خاطراتشَ خوندم
دیدم نوشته عاشقت بودم ،دوست داشتم اما میترسیدم بگم برای
همین می گفتم:
                                      تــو بهترین داداش دنیایــــــــــی.......