mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد

    هیچ نشانه خاصی!

    فقط با هر صدایی برمیگردد . . .

    اگر

    کسی بهت گفت دوستت دارم،



    پرس و جو کن که تکیه کلامش نباشه!!
    دیگر احتیاط لازم نیست...

    شکستنی ها شکست.

    هر جور مایلید حمل کنید!!

    دوســتــت دارم را هزار بار دیگر تکرار کن . . .

    اینجا نه بینی کسی دراز می شود ! . . .

    نه گرگی به گله ات میزند ! . . .

    اگر دیدی حضور عــــــــــشق در زندگیت, کم رنگتر میشود ,

    بدان بیراهه رفته ای.... مسیر را عوض کن رو به عـــــــــــــشق ♥

    همیشه این سوال ذهن مرا در بر میگیرد :

    که چـــــــــرا ؟

    اعتماد نگاه دیگران به تن ِزن ختم می شود ؟!

    مگر زن خلاصه شده در همین یک بدن ؟!

    کاش او را برای مهربانی قلبش می خواستــــی ...

    ... نـــه آنکه فقط شب را با تو به سر کنـــد !!!

    تو !

    تمام قلب این زن را تسخیــر کردی ...

    ولی فقط پیچ و تاب تنش زیباست ؟؟؟

    چـــــــــــــــــرا لبخنــــــــدش را نمی بینــــــــــــــی که

    از سردی ِ نگاهت بر روی لبانــــــــــــــش یــــــخ زده ... ؟؟؟

    گریه آخرین چیزی ست که باقی می ماند
    و بغض
    بکی مانده به آخری ست
    تمام دلخوشی های پیش از این دو
    یکی
    یکی
    می شکنند
    مثل شیشه هایی
    که من ِ دیوانه
    بدجوری هوس کرده ام
    یکی
    یکی
    بریزمشان پایین
    و بنشینم بعد
    یک دل ِ سیر
    به دلخوشی های پیش از این
    از لا به لای اشکِ شور
    از لا به لای دل ِ شور
    بخندم

    حقیقت دارد که من می توانم

    با شعرهای تو

    با باران مشاعره کنم

    و بند نیایم ...

    سلام خوبی ببخشید یه پیغام گذاشتم خوشحال میشم که بخونید
    من در توأم

    شاید فقط به فاصله یک آه

    یک نفس

    مرا می توانی

    هر جا که هستی باز بینی

    در ژاله ی روی گونه های سرخ لاله عباسی

    در شمیم اقاقیا که به نیایش ایستاده اند

    در تبلور رنگین یک نگاه

    در نرمی نسیم که می وزد پگاه

    آنقدرها از تو دور نیستم

    گوش که به قلبت بسپاری

    مرا خواهی دید

    مرا خواهی شنید

    من در توأم


    جاری در زندگی

    تـــا آســــمان خــیــــال ِ تـــو چقــــدر راه اســــت؟

    دو بـــال بـــرایــــم کافــیـــســــت؟

    مـــی خواهـــــم به هــــوای تــــو

    ـــ در هــــوای تـــــو ـــ

    اوج بگیــــرم!
    گذرا نیستی





    همچون رودی




    عمیق در وجودم




    جاری هستی




    که سر چشمه ات




    دریای بیکران است...
    برای نبودن که . . .

    همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی

    میتوانی همین جا

    پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی

    این روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانم

    قصه می نویسم و گـــــــــــاهی

    دلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشود

    تمام خیابانها را ، با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم . .

    ممنونم از تمامی اعضای باشگاه وخدانگهدارتون
    پشــت به پشـــت ِ خـــاطره ی ِ دســـتان ِ گرمــت




    بهــــار را




    ســـلام دوبـــاره گفــته ام




    امــــا




    کــاش بـــدانــی




    هــیچ بهـــاری




    بی حضـــور ِ تو




    بــــــــهار نمیــشــــود ....


    از گم شدن همه می‌ترسیم

    اما

    زیباترین روز زندگی‌ام

    روزی بود که با تو در میانه جنگل

    گم شدیم.


    تو پر از زندگی و طراوتی،




    مثل ابرهای پرآواز بهار،




    پر ز شعر و غزلی،




    غزلی ناب به زیبایی صبح،




    و سرودی دلکش،




    که چکاوک بدهد سر چو شود او سرمست،




    مست عطر گل سرخ،




    گل سرخِ خنده ی نشسته بر لب بهار،




    و بهاری که ز روی خوش تو گلگون است،




    سبز و آبی و سپید،




    مریم و سوسن و سنبل سپید،




    ز کنار گلها، تو اگر می گذری،




    شاخه ی یاس و اقاقی به حریر پاک دستان تو دلخوش کردند،




    همه در حسرت بوییدن و بوسیده شدن،




    دل و چشم من هم، پر ز شوق دیدار،




    در بر باغ بهار.
    تمام مرا با خود برده ای


    نمی دانم


    کجایم


    کدام سو


    بدنبال چه می گردم


    خودم یا تو...

    دلــم خـیـلــی بــیــشــتــر از حـجـمــش پـــُر اســت ؛




    پــُـر از جــایِ خــالـیِ تـــو




    پــُـر از دلــتــنـگی بـرای نگــاهِ تـــو




    پــُـر از خــاطـراتِ قــدم زدن




    در کـوچــه پــس کــوچـه هـــای شــهـر بـا تــو




    پــُـر از حــس پــرواز




    پــُـر از تــو . . .


    تمام زیبایی افکارم




    تنها




    به خیال توست




    که چونان دلنوشته ای




    بر روی این صفحه نه چندان مجازی




    برایت به یادگاری میگذارم




    تا شاید روزی




    آن ها را بخوانی




    نگرانم نباش




    تنها دلخوشم به همین خیالات




    هر چند واهی!


    این عصرهای بارانی ِ بهاری ،




    عجـیب بـوی نـفس هـای تـو را می دهـد ...!




    گـوئـی ... تـو اتـفاق می افـتی؛




    و مـن دچـار می شـوم ...




    تـمام " مــن" دارد "تـــو" می شـود ... بـاور مـی کنـی؟...


    مهم نیست که مرا


    از ملاقات ماه و گفتگوی باران بازداشته‌اند.


    من برای رسیدن به آرامش


    تنها به تکرار اسم تو


    بسنده خواهم کرد...


    باز از حسرت پاییزی تو دلتنگم

    از تو می گویم و در قافیه ها می لنگم

    از تو می گویم و هر شب به جدالی سنگین

    با همه شاید و اما و اگر می جنگم

    مثل یک پنجره در حسرت ناکامی ها

    آه ای رهگذران، منتظر یک سنگم

    گرچه زیباست ولی کاش که ویران باشد

    در و دیوار، که دور از تو گرفته تنگم

    باز هم اشک به دامان غزل می ریزم

    شاید این گریه در این لحظه شود آهنگم


    شعری بگو و حال مرا رو به راه کن

    با یک سپید دفتر خود را سیاه کن

    شعری که آخرش برسد دست من به تو

    با این بهانه فاصله ها را تباه کن

    حتی اگر به هم بزند نظم شعر را

    نام مرا بیاور و باز اشتباه کن

    وقتی که هرم واژه تو را شعله ور کند

    حسی که آتشت زده را زود آه کن

    این شعر را ادامه بده خوب می شود

    باور نمی کنی؟...بنشین و نگاه کن!


    خاطرت باشد؛




    وقتی که دلت غمگین است،





    بر دلت بارِ غمی سنگین است





    یا تک و تنهائی


    چهره‌ات از غم اندوه کسان پر چین است




    بازهم غصه نخور!






    عاشقان می‌دانند؛





    زندگی شیرین است!





    “عشق همسایه‌ی دیوار به دیوار خداست”





    سنگ این خانه بهمراهی ما پا برجاست





    با نم بارانی





    زردی چهره‌ی دشت





    سبز و شاداب چو گل خواهد گشت





    جویبارش به درازای رسیدن جاری‌ست





    رویش دانه‌ی جان منتظر هم‌یاری است





    وقت آزادگی و پرواز است





    گوش کن! خانه پر از آواز است





    زندگی زندان نیست





    ذره‌ها جان دارند،





    هرکسی خواهد دید!





    رویش سبزی این مزرعه در آغاز است




    درِ این خانه به پهنای پریدن باز است....


    هوای من




    نفس های گل سرخی ست





    با لهجۀ عطرها




    صدا می زند تو را




    تو می وزیُّ




    کوچه باغ دلم




    می برد مرا به شبنم زار




    بوی سبز علف




    عطر خیس شبدرها




    پر می کشد




    چکاوک از پرچین سینه ام




    و در جویبار خیالت




    تن به عشق تو می شوید




    زیر آفتاب گرم چشمانت

    من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی




    شعر چشمان تو را می خوانم




    چشم تو چشمه تو شوق




    چشم تو ژرفترین راز وجود




    برگ بید است که با زمزمه جاری باد




    تن به وارستگی عمر ابدی می سپرد




    تو تماشا کن که بهاری دیگر




    پاورچین پاورچین از دل تاریکی میگذرد.....


  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا