-
میخواهم بر گردم به روزهای کودکی:
آن زمان ها که:
پدر تنها قهرمان بود
عشق فقط در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نقطه های زمین شانه های پدر بود
بد ترین دشمنانم خواهر و برادرهای خودم بودند
تنها دردم زانوهای زخمی ام بودند
تنها چیزی که میشکست اسباب بازی هایم بود
و معنای خداحافظ تا فردا بود!
پس چرا حرف در میاری؟؟؟!!!
منم همینطور:دی
قربونت برم...
کی جرئت داره نبینتت؟!!!
بگو ادبش کنم
چه عروس بی ادبی!!!
خواهرشوهرت اومده بیا دستبوس
واییییییییی خدا مردم از خنده!!
آخه من فقط یه چیز صورتی میدیدم که داره وول میخوره:دی
مامیییییی این چی بود که خوشگل بود.خوشمزه بنظرم اومد.
کی؟من؟
مطمئنی؟
هاه
وااااااااااای چه عکس قشنگی گرفتین تو و باباییی کی گرفتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس احتمالا تاریخ گذشته شم برات گرفته که اینقدر باحال فشن شدییییی.
به چی میخندی؟هاااان؟؟؟بعدشم c++ کار میکنیم..اینو یاد بگیری راحت میتونی زبونای دیگه مثله vb رو یاد بگیری..مثلا تو همین سایت من واسه یکی یه برنامه خواسته بود c++ نوشتم گف استادمون c# خواسته واسه اولین بار رفتم کدای معادل c# رو یه نیگا انداختم تبدیلش کردم واسش...یه زبانو خوب یاد بگیری بقیه زبانارو مثه اب خوردن یاد میگیری...
بعدش از کارم زیاده حرف نزن که خودمم اگه تابستون اون کاری که نگفتم چیه درس بشه خودمم مشغولم ولی با این حال گفتم پایم اونم از صفر..مثه یه کلاس اموزشیییییی
نه اتفاقا شما که غیر ممکنه به حنا راضی باشی به بابا بگی برو حنا بخر.اون خودش برات خریده!! -
بارگذاری...
-
بارگذاری...
-
بارگذاری...
