mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • روزهایی که بی تو می گذرد

    گرچه با یاد توست ثانیه هاش

    آرزو باز میکشد فریاد

    در کنار تو می گذشت ایکاش
    تنها دلیل این که خدا هست و این جهان زیباست

    وین حیات عزیز و گرانبهاست

    لبخند چشم توست

    هر چند با تبسم شیرینت

    آن چنان از خویش می روم

    که نمی بینمش درست!

    لبخند چشم تو

    در چشم من وجود خدا را

    آواز می دهد

    در جسم من تمامی روح حیات را

    پرواز می دهد

    جان مرا که دوریت از من گرفته است

    شیرین و خوش

    دوباره به من باز می دهد...
    میان دیوارهای روشن سکوت

    خانه ای شیشه ای ساخته ام .

    خانه ای باتمام زوایای زندگی یک انسان .

    خانه ای به وسعت تمام عشقها ، قلبها ، سکوت ها.

    خانه ای با شادیهایی از جنس ستاره های طلایی

    و احساسی به رنگ آسمان .

    خانه ای که درهایش از جنس نور است و

    پنجره هایش رو به آفتابگردانهای خندان باز می شوند.

    خانه ای پر از هوای " تو"

    و نفسی از تبار " عشق " .

    در هنگامه آمدنت

    سکوت شیشه ها به رنگ آبی ترین بهشت زمینی

    زندگی را فریاد می زنند .

    حتی اگر با قدمهایی از جنس سکوت بیایی ...
    پنجره چشمانت

    خورشید من است

    باز و بست که میکنی

    روز و شب میشود


    سرنوشتم را

    به ســتــــاره های چشمـــان تــــــو

    چسباندم

    یادت هست ؟

    آن عصر پاییـــــزی را

    که روی آینه

    عکسی از لبـــخند من و تـــو به یــادگار ماند...

    اگر از دوست داشتن

    برایت نگویم

    قلبـــــم جریـــحه دار می شود ....
    گاه گاهی که نه .......

    دل من همیشه

    دوست دارد که برای تو فقط تنگ شود

    می زند شور دلم

    گاه برای تو فقط

    دوست دارد نگرانت باشد

    و برای گذر از هر خطر و حادثه ای

    دیده بانت باشد

    این دل و دغدغه من

    تا به دیروز گمان می‌کردم

    رنگ شادی، سرخ است

    زندگی با همه خوب و بدش قرمز بود

    ولی امروز که بیدار شدم

    آسمان آبی بود

    پنجره آبی بود

    بال پروانه و حتی گلها

    شعله آبی، نور هم آبی بود

    عشق هم آبی شد

    دلتنگـی من تمام نمی شود

    همین کـه فکر کنم

    من و تو

    دو نفریم ..

    دلـــتنگ‌ تـــر مـی شوم برای تــــــــــو

    تو را من دوست می دارم...

    به وقت بارش باران



    به وقت تابش خورشید

    به وقت رویش گلها



    به وقت شوق دیدار صنـــوبرها

    به وقت خیزش شبنم به روی برگ نیلوفر



    به وقت ریزش برف سپید از ابر صد پاره


    تو را ای خوب بی پایان



    تو را ای عشق رویایی

    تو را من تا همیشه دوست می دارم


    گفتند

    شعر‌های من

    جوشش دریاست

    بی شک

    کمی‌بالاتر

    به چشمه ای می‌رسند

    که تو هستی.
    باران ....

    آسمان بارانی است ، همگی می گذرند ... چتر دارند به دست تا نبارد باران بر سر و

    صورتشان ، اما ...

    من تنـــــها و رهـــا گام بر می دارم بی چتر ...

    و به تــــو می اند یــشم
    باران که می بارد تو می آیی باران گل، باران نیلوفر

    باران مهر و ماه و آئینه باران شعر و شبنم و شبدر


    باران که می بارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری

    از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری


    غم می گریزد،

    تا عطرِ آهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می گیرد

    می شود برای همیشه

    به عاشقانه های آرام چشم های تو سفرکرد و برنگشت

    می شود زیر همین آسمان پرستاره


    نامم را در شیرینی شهد، با صدایت تکرار کنی

    و من از شنیدن خودم از تو مثل همیشه نفهمم


    که من کمی بیشتر تو شده ام

    یا تو من را به تن کرده ای؟؟


    انتهای همه ی جاده ها را که ب پیمایی به جاده ای می رسی به نام دل...

    که مسافت انتظار را بی پروا پیموده است...

    و آبی ترین نقطه ی دنیاست....


    اگر دلت هوای خانه ات را کرد، نشانی اش را از کودکی بپرس

    که ستاره ها را همه شب تا سحر می شمارد....

    همیشه باش
    حضور داری

    در تمام روزهایی که من فکر می کنم زندگی زیباست

    و زیبایی حضورت لحظه هایم را چه عاشقانه کرده

    و من با تو زندگی را دوست دارم

    وقتی هستی آسمانم آبی ست...خالی از طوفان دلتنگی

    و گنجشکها هم صدای عشقند و آواز خوشبختی می خوانند

    گلها به رویم لبخند می زنند و نسیم چه مهربان است با من

    شمعی هستی برای پروانه ای که بی قرار طواف می کند تو را

    و مهمانی لبخند هاست بر لبهای خاموش

    چشمهایم را بسته ام و حضورت را با همه وجودم حس می کنم

    و در سینه فریاد دوستت دارم سر می دهم

    تا کسی نشنود و نداند راز بودنت را...
    نگاهم کن که چشمانم رازی را گوید راز. آن لحظه که زبانم قدرت گفتنش را ندارد

    آری چشمانم به تو می گویند که دوستت دارم
    می خواهم ستاره را در آسمان بنشانم

    عشق را در زمین

    صداقت را در چشمان همیشه عاشق

    و نام انسان را در نگاه سکوت .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا