S
پسندها
1,849

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آوره هستم...ولی داشتم میرفتم...نیلو هم خوبه...دیروز اس دادیم به هم....سلام رسوند...
    من بد نیستم...فقط خیلی خستم...یه ساعته از دانشگاه اومدم....الان دوباره باید برم
    خیلی دومست دارم پری.................بووووووووووووووووووس
    سلام قدای تو...خوبی پری جونی؟؟؟؟
    ما هم زنده ایم.شکر
    عزیز هم قسم مگر
    كه مرگ من تورا دگر
    ز قلب من جدا كند
    فدای چشم مست تو
    اگر به راه عشق تو
    خدا مرا فنا كند
    ای نفسهای تو عاشق، ای تو خوب موندنی
    زنده ام با نفس تو، تا همیشه با منی...............................
    ممنون......................واقعیت دوری سخته خیلی.............:cry:
    از آب گذشتیم از نان گذشتیم از حق ولی نه

    از تن گذشتیم از جان گذشتیم از حق ولی نه

    سلطه ستيزيم اين گوي وميدان

    برماگلوله پايان ندارد

    گويي كه ظالم سرگرم خويش است

    برما خبر از ايمان ندارد

    هربار دشمن جنگ اوري كرد

    كارون به اروند زنجير مي شد

    سنگر به سنگر همبستگيمان برنده مثل شمشير مي شد

    سكوي پرتاب سوي شهادت روي دوكوهه

    دل باز مي شد

    فتح المبين ووالفجر آنك با رمز زهرا اغاز مي شد

    وقتي هويزه در بند مي رفت

    گويي كه قران در زير تانك است

    اين صحنه هارا هركس كه مي ديد

    نارنجكش را برسينه مي بست

    از آب گذشتیم از نان گذشتیم از حق ولی نه

    از تن گذشتیم از جان گذشتیم از حق ولی ..

    وقتي شلمچه درزير هربمب ازشيميايي فرياد مي شد

    شهر اسيرم تاصفر مرزي

    باجانفشاني آزاد مي شد

    ما چون در ختيم پر برگ وباريم

    با تكيه بر خاك مااستواريم

    در قلب تاريخ تا زنده هستيم

    از هر تبر زن ترسي نداريم

    آتش حريف دريايمان نيست

    چون جامه ات سوخت پرچم تنت كن

    در تنگه بايد رزم آوري كرد

    چزابه را پاك از دشمنت كن

    هربار دشمن جنگ اوري كرد

    كارون به اروند زنجير مي شد

    سنگر به سنگر همبستگيمان

    برنده مثل شمشير مي شد
    :surprised:.........کجاش خوبه.....
    تنها امید من که نا امیده

    امیده من دوباره ته کشیده

    لحظه به لحظه فکر نا امیدی

    این لحظات امونمو بریده

    اون که میگفت با دستای دل من

    از قفس بی کسی آزاد شد

    چی شد که با گریه ی من شاد شد؟

    با شبنم اشک من آباد شد؟

    از وقتی رفت یه روز خوش ندیدم

    خواستم دلم یه گوشه ای بمیره
    من که امیدوارم........................................................
    کجا پیداش کنم؟..........باید منتظر شم

    کجای این دنیا میشه که با تو آروم بگیرم
    کی میرسی ؟کی میرسی؟ بگو که ساعت بگیرم:w05::w05::wallbash::wallbash:
    رفت................ اینم وضعم
    میبینی وضعم خرابه میبینی روبه راه نیستم

    ولی با این همه بازم پای عشقمون وایمستم

    تو منو دیوونه کردی نگو نه که خیلی دیره

    قول بده هیچوقت نذاری والیوم جاتو بگیره
    ﺳﻼﻡ ﺁﺟﯽ . ﮐﯽ ﻣﯿﺎﯼ ؟
    ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺑﯿﺎ ﯾﺎﻫﻮ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﻡ .
    خب ....می دونم سخته..........اما من حافظه ام ضعیف نیست نمی تونم................زندگیم مختل شده دنبال راه حل می گردم.........مشکل من اینه که دیگه امید دیدنشو ندارم....دارم دیوونه میشم........اصلا خواب وخوراک ازم گرفته............اون موقعها که غمگین بودم بخشیش به خاطر همین بود...دیگه امروز نتونستم این راز رو نگهدارم......مشکل من در حال حاضر چه جوری فراموش کردنه...........
    قبول دارم اشتباه کردم................ولی دیگه امید دیدنشو ندارم......الان در گیری من چز دیگه ایه...........چرا آدمایی که به دروغ میگن به دیگران دوست دارم طرف قبول می کنه؟..........چرا آدمایی که صداقت دارن کارشون لنگه؟................حالا که دیگه امیدی نیست چه جوری فراموش کنم؟
    نمی دونستم دیگه چی بگم............من که مثل بقیه تجربه نداشتم همینم به زور گفتم...اصلا روم نمی شد........شاید خدا می خواست کوچیکم کنه........چون اصلا نمی خواستم عاشق کسی باشم........همیشه می گفتم هیچکس به دلم راه نداره............
    سلام......یه چیزایی گفتم..........اما وقتی جواب منفیه.........چی می تونم بگم؟..........
    درسته.........................................................اینم دلیلش
    شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم

    حرفایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم

    من به تو هرگز نگفتم با تو بودن آرزومه

    نقش اون چشمای معصوم لحظه لحظه رو به رومه

    نیومد روی زبونم که بگم بی تو چی هستم

    که بگم دیونتم من زندگیم رو به تو بستم

    شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم

    حرفایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم

    تو رو دیدم مثله آیینه توی تنهایی شکستی

    من کلامی نمی گفتم که برام زندگی هستی

    نمیدونستی که چون گل توی قلبم شکفتی

    چشم تو پر از گلایست اما هرگز نمی گفتی

    من به تو نکفتم با تو بودن آرزومه

    نقش اون چشمای معصوم لحظه لحظه رو به رومه

    شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم

    حرفایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم

    نیومد روی زبونم که بگم بی تو چی هستم

    که بگم دیونتم من زندگیم رو به تو بستم

    شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم

    حرفایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم
    سلام!
    دور تر از آبادی هزار رنگ بی رنگ،
    برتلی از انبوه چرا های بی ثمر،
    نشسته ام و فکر می کنم.


    از این دورتر ها,
    آبادی تو چنان خنده دار به نظرم می آید
    که می خواهم ریسمانی از خنده بسازم و
    به سوی تو پرتاب کنم.

    دستم را بگیر.
    و با من بیا تا نشانت بدهم سپیده یعنی چه.
    بهار یعنی چه.زیبایی کجاست.


    سلام! (و هیچ کس جوابی نمیدهد)
    سلام!(و تنها انعکاس صدای خود را در این سرزمین شور می شنوم)
    دور تر از چشمان تو
    بر بلندای انبوهی از چراهای نا ممکن ایستاده ام
    و فکر می کنم،تو...کجایی؟
    دیر زمانی ست که در سکوت این همه چراغ
    اشعار فراموشی ام را به دست باد سپرده ام
    تا از آنها گردابی سازد برای فرو بردن تو.
    تا برایی از این همه روزمرگی.
    از این همه تکرار.

    دستم را بگیرو با من بیا...

    به من بگو کدام راه ناممکن از کنار تو می گذرد؟
    (ممکن ها را دوست ندارم.)

    به من بگو کدام حرف ناجنس تو را به سخره می گیرد؟
    (زیبا سرودن از من گذشته است)

    به من بگو دخترک بینوای قصه ی تو از میان کدام مصیبت پاییزی جان سالم به در میبرد؟
    (از میان باغ های بهاری گذشتن ...)
    سلام!
    (این نامه ایست به تو که نمیدانم کجای خاطره پنهان شدی.
    از من قرنها دورتری.
    این نامه ایست به تو که نمی دانم کجای حسرت من پنهانی.
    از آرزو هایم که نیستی دیگر ـ می دانم)

    غمی نداریم.
    روزگار را به تشویش ثانیه های همیشه عقب مانده ی مضطرب
    به زور شمشیر آغشته به ملال بی ثمر می گذرانیم.
    باکی نیست.
    زمان دائما در نوسان بوده است.
    حال ما خوب است
    (مایی نمانده تنها کودکی ست که سرمای زمستان را کبریت به دست به دنبال شمعی می دود
    و پروا نه ای که ...سالهاست به تاراج رفته انگار!

    می روی بی آنکه نگاهی کنی
    بی قراری های موجودی یخ کرده در این برهوت را
    که هی دستانش را "ها" می کند
    و از نداشتنت
    چشمهایش را برای رویایی شیرین می بندد...

    دور تر از آبادی تو،
    بر انبوهی از پاسخ های سر در گم می دوم.
    و دیگر...
    نمی خواهم داشته باشمت...!
    خدا نگهدار . . .
    جواب
    میخواستی که خرابت شم ، سرابت شم ؛رهام کردی ندونستی


    که میگیره دلم ، دلی که زنجیره،دلی که از غصه میمیره ندونستی


    عاشقم کردی


    تویی که نفسم بودی ، کسم بودی ، تو هر لحظه گمم کردی

    ببین حالا چه آشفته ام چه تیکه تیکه می افتم


    شکستم پیش چشمام نیش حرف مردمم کردی


    دلم گفت که نمیدونی ، نمی خونی نگاهم رو


    دلم گفت که نمی فهمی خستگی هایه تو راهم رو


    نکردم باورش شد آخرش اینی که میبینی


    دلو باختم به بد ساختم تورو نشناختم ای رسم بد آیینی


    تو که ساده فراموش می کنی رویای دیروزم


    چجور باور کنم باور کنی احساس امروزم


    می ترسیدم ولی بازم دل و دادم به امیدی


    خیال کردم که دنیای پر احساسم رو فهمیدی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا