mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • موج عشـق تو اگر شعله به دل‌ها بکشــــد

    رود را از جــگر کوه به دریـــــــــا بکشــــــــد

    گیســوان تو شبیــه‌است به شـــــب اما نه

    شب که اینقـــــــدر نباید به درازا بکشــــــد

    خودشناسی قدم اول عاشــق شدن است

    وای بر یوســـف اگر ناز زلیـــــــخا بکشــــــد

    عقل یکدل شده با عشــق، فقط می‌ترسم

    هم به حاشا بکشـد هم به تماشا بکشــد

    زخمی کینه‌ی من این تو و این سینه‌ی من

    من خودم خواستـــه‌ام کار به اینجا بکشـــد

    یکی از ما دو نفر کشته به دست دگریست

    وای اگـر کار من و عشــق به فردا بکشــــد
    خاطره ها
    و تو رفتی
    که نداستی من
    گوشه خلوت تنهائی خود میسوزم
    و تو رفتی
    نبینی غم انباشه بر سینه من
    نشنوی ناله و فریاد دلم
    که ترا میخواند
    و تو رفتی
    ندیدی تن من تا به سحر
    همچو شمع سوخت نیامد پروانه
    به تسلی دل بشکسته
    به تماشای دیدگان خونینم
    که بجای اشک خونابه از آن می جوشید
    و تو رفتی
    همه احساس مرا با خود بردی
    دفن شد احساسم
    زیر خاکستر تنهائی من
    ماندم این گوشه در میان تل از خاطره ها
    تا ز یادم نرود خاطرات شب و روزم با تو
    گر چه این خاطره ها لحظاتی تلخ وشیرین دارد
    لیک هر لحظه ی این خاطره ها
    نقش بستند درون دل من
    و تو رفتی
    من با همه خاطره ها تنها ماندم
    تنها ماندم
    جان من کو اکنون!

    خانه ام تنهایی است


    جای عشقم خالی است


    نه بدینسان که گمان است خوشم


    نه چنان دلتنگم که بگویند افسرد


    جا و جولانی نیست


    لقمه نانی نیست، که به دل بنشیند


    قاصدی حتی نیست که سلام دل را، که گرفته است کنون


    برساند بر جان


    جان من کو اکنون؟


    قاصدی گو باشد، چه توان گفت که جانم رفته است


    آسمانم رفته است


    آسمان گو باشد، پر پروازم نیست


    ناله و بغضی هست، ساز آوازم نیست


    رازها بر دل دارم، همدم رازم نیست


    چه بگویم دیگر، قوه آغازم نیست


    دگر، نای آوازم نیست...
    یکی را دوست می دارم ولی افسوس

    او هرگز نمی داند

    نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من

    که او را دوست می دارم

    ولی افسوس

    او هرگزنگاهم را نمی خواند



    به برگ گل نوشتم من

    که او را دوست می دارم

    ولی افسوس

    او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند



    به مهتاب گفتم: ای مهتاب سر راهت به کوی او

    سلام من رسان

    بگو که او را دوست می دارم

    ولی افسوس

    یکی ابر سیه آمد زود روی ماه تابان را بپوشانید



    صبا را دیدم و گفتم:صبا دستم به دامانت

    بگو به دلدارم که او را دوست می دارم

    ولی افسوس

    ز ابر تیره برقی جست وقاصدک را میان راه بسوزانید



    اکنون وامانده از هر جا باخود کنم نجوا

    "یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمی داند"
    با تو نفس کشیدن رو دوست دارم

    همیشه با تو بودن رو دوست دارم



    به دیدارم بیا ماه دراومد

    چراغ روشن راه در اومد

    اگه شب شده مهتاب توی راهه

    نشون ما دو تا فانوس راهه

    بذار بخنده چشمات به نگاهم

    کتاب عاشقی توی نگاهه
    برات هر لحظه حرفی تازه داشتم برات هر لحظه شعری میسرودم

    یکی یکدونه ی قلب تو بودم یکی یکدونه ی قلب تو بودم

    برات روزی صدای ساز بودم طنین دلکش آواز بودم

    میون جمله های عاشقونه منم اونکه برات همراز بودم

    برام از عشق عاشقها میگفتی از عاشق بودن دلها میگفتی

    برام از عشق و احساس خدایی برام از خوبی دنیا میگفتی

    نمیدونم چرا از من گذشتی همه پلها رو پشت سر شکستی

    نمیدونم پر مرغای عشقو چرا کنج قفسهاشون شکستی

    بیا تا عشقو تو چشمات ببینم برات هر چی گله سرخه بچینم

    بیا زیر و بم فریاد من شو یکی شو با منو همراز من شو
    منو تنها نذار عشقم نذار این خونه خالی‌ شه

    کسی‌ که روت قسم میخورد اسیر کج خیالی شه

    منو تنها نذار عشقم مگه این گریه خواهش نیست

    ... منو تنها نذار عشقم که من تنهات نمیزارم

    نگو که واهمه دارم صبوری کن تحمل کن

    دلم می‌خواد ببینی‌ من چه فرقی‌ با همه دارم

    اگه از دست ادام همش تیشه به ریشم بود

    نمیمردم واسه اینکه یکی‌ مثل تو پیشم بود

    شکنجه دیدم از دوریت که گریه اعترافم شد

    همین, دنبال تو گشتن یه جورایی طوافم شد

    منو تنها نذار عشقم منم سهمی ازت دارم

    همین یه دل‌ خوشی را من توی دنیا فقط دارم

    منو تنها نذار عشقم که من تنهات نمیزارم

    نگو که واهمه دارم صبوری کن تحمل کن

    دلم می‌خواد ببینی‌ من چه فرقی‌ با همه دارم
    می خواهم از تو بنویسم برای تو که در تمام لحظاتم وجود داری. خنده هایم برای توست. با تو بودن مرا شاد می کند

    وبی تو بودن مرا گریان. تو با من هستی در حالی که در کنارم نیستی. تو با منی چون در قلب منی قلبم را با دنیا

    عوض نمی کنم چون تو در آنی و من تنها تو را دوست دارم .
    معناي زنده بودن من، با تو بودن است.


    نزديك، دور


    سيـر، گرسنه


    رها، اسيـر


    دلتنگ، شاد


    آن لحظه‌اي كه بي تو سرآيد مرا، مبـاد!
    روزی آمد که دل بستم به تو،از سادگی خویش دل بستم به قلب بی وفای تو
    روزها میگذشت و بیشتر عاشقت میشدم، یک لحظه صدایت را نمیشنیدم غرق در گریه میشدم
    روزی تو را نمیدیدیم از این رو به آن رو میشدم!
    گفتی آنچه که میخواهم باش ، از آنچه که میخواستی بهتر شدم
    گفتی تنها برای من باش ، از همه گذشتم و تنها مال تو شدم
    روزی آمد که من مال تو بودم و تو عاشق کسی دیگر
    اینک تنها اشک است که از چشمان من میریزد
    تنها شده ام ، باز هم مثل گذشته همدم غمها شده ام
    راهی ندارم برای بازگشت ، به یاد دارم شبی دلم تنها به دنبال ذره ای محبت میگشت
    نمیپرسم که چرا مرا تنها گذاشتی ، نمیپرسم که چرا قلبم را زیر پا گذاشتی
    میدانستم تو نیز مثل همه …
    نمیبخشم تو را …
    دیگر مهم نیست بودنت ، احساس گناه میکنم در لحظه های بوسیدنت
    نمیبخشم تو را ، این تو بودی که روزی گفتی با دنیا نیز عوض نمیکنم تو را
    دنیا که سهل است ، تو حتی نفروختی به کسی دیگر مرا
    مثل یک جنس کهنه ، دور انداختی مرا!
    نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده ام
    مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم
    برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن
    حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!
    نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم…
    نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی….
    این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست….
    راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم!
    راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی
    برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم
    سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!
    برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !
    حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی….
    حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!
    برو و پشت سرت را هم نگاه نکن
    اگر ترکم کنی

    قلب مرا نیز با خود خواهی برد

    و من بدون تو در فراقت نمی دانم به کجا بروم

    اگر مرا ترک کنی

    باز هم من هیچوقت فراموشت نخواهم کرد

    و اینجا تنها در اندیشه تو خواهم ماند

    اگر مرا ترک کنی

    درد و غصه مرا خواهد بلعید و دیگر حتی یک روز بدون تو زنده نخواهم ماند

    اشکهایم دریایی پدید خواهندآورد که من بی وقفه در آن در انتظار رسیدن به تو شنا خواهم کرد

    و این است دلیل بودن من

    اندیشیدن به اینکه تو روزی مرا ترک خواهی کرد مرا می ترساند
    گفتم : خدایا از همه دلگیرم . گفت : حتی از من؟

    گفتم : دلم را ربودند . گفت : بیش از من ؟

    گفتم : چقدر دوری؟ گفت :

    تو یا من ؟

    گفتم تنها ترینم . گفت : تنها تر از من ؟؟

    گفتم : خدایا

    کمک خواستم . گفت : از غیر از من ؟

    گفتم : دوستت دارم . گفت : بیشتر از من؟؟؟
    من که خواهم رفت... من که خواهم رفت... روزی اگر دلتنگ شدی دعایم کن...آری میروم تا عشق را ثابت کنم... شاید دلت بحال دلم سوخت... شاید... کاشمیشد فهمید... از کلامت عشق را... کاش میشد فهماند... معنی حقیقی عشق رابه تو... میروم اما بدان بی تو دلم.... میشود آواره ی پس کوچه ها... میرومشاید که بی من سر کنی... بی غم و با شادی و لبخند ها... میروم شایدخداحافظ را... بدرقه ی این قدم هایم کنی... شاید این رفتن ببخشد شادی...بر دلم نفرین تو کمتر کنی... رفتنم حتمیست باید رفت تا... عشق حقیقی راشبی باور کنی... میروم اما هنوز چشمانم... حسرت دیدن را از بر میکند...میروم شاید دلت تنگم شود... کاش دلت این جمله را باور کند.....
    اگر ترکم کنی

    قلب مرا نیز با خود خواهی برد

    و من بدون تو در فراقت نمی دانم به کجا بروم

    اگر مرا ترک کنی

    باز هم من هیچوقت فراموشت نخواهم کرد

    و اینجا تنها در اندیشه تو خواهم ماند

    اگر مرا ترک کنی

    درد و غصه مرا خواهد بلعید و دیگر حتی یک روز بدون تو زنده نخواهم ماند

    اشکهایم دریایی پدید خواهندآورد که من بی وقفه در آن در انتظار رسیدن به تو شنا خواهم کرد

    و این است دلیل بودن من

    اندیشیدن به اینکه تو روزی مرا ترک خواهی کرد مرا می ترساند
    آخرین شب گرم رفتن دیدیمش

    لحظه های واپسین دیدار بود

    او به رفتن بود و من در اضطراب

    دیده ام گریان دلم بیمار بود

    گفتمش از گریه لبریزم مرو

    گفت جانا ناگزیرم ناگزیر

    گفتم او را لحظه ای دیگر بمان

    گفت می خواهم ولی دیرست دیر

    در نگاهش خیره ماندم بی امید

    سر نهادم غمزده بر دوش او

    ناگهان آهی کشید و گفت وای

    زندگی زیباست گاهی گاه زشت

    گریه را بس کن مرا آتش مزن

    ناگزیریم از قبول سر نوشت

    شعله زد در من چو دیدم موج اشک

    برق زد در مستی چشمان او

    اشک بی طاقت در ؟آن هنگامه ریخت

    قطره قطره از سر مژگان او

    از سخن ماندیم و با رمز نگاه

    گفت میدان جدایی زود بود

    با نگاه آخرینش بین ما

    هایهای گریهی بدرود بود
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا