فردین جوان
پسندها
2

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بله دوستیم ولی من تو محل زندگیم ننوشتم تهران!

    من گرگانیم الانم تهران نیستم:w16:
    لام امیدوارم خوب باشید
    خواهش میکنم خواستم جبران پیاماتون و ضربدرهایی که بهتون داده بودم کرده باشم
    موفق وپیروز باشید
    نشد عکس بزارم از اون دوست جونیم پرسیدم
    ببخشید دیگه واسه جبرانش براتون متنهای خوشمل گذاشتم
    امیدوارم خوشتون بیاد
    موفق و پیروز باشید
    مسافرت به یک مکان فوق العاده خوش آب و هوا و عالی خوش نمی گذره، اگه همسفرهات آدمهای خوبی نباشن ...

    مسافرت در یک مسیر سخت میتونه لذت بخش باشه، اگه همسفرهای خوبی داشته باشی ...

    زندگی یک سفر پر مخاطره ست ، همسفرهای خوبی انتخاب کن و همسفر خوبی هم باش ...
    فرزند خوب ، برادر یا خواهر خوب ، دوست خوب ، فامیل خوب ، پدر یا مادر خوب ، همکار خوب ... همه اینها بودن سخت نیست ... حتی اگه سخت باشه عاقبتش تلخ نیست ...
    خدای من!

    چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی!....
    خدایا ...

    با همه ی فاصله‌ای که از تو گرفته‌ایم ...
    هنوز هم ، چقدر به ما نزدیکی ...
    در ساحل امن عقل بودم که جنون

    یکدفعه مرا به داخل آب انداخت
    فریاد زدم کمک! که یک مرتبه عشق
    چون ماهی کوچکم به قلاب انداخت
    عقلم نرسید و زود نفرین کردم
    بر آنکه در آب و آنکه قلاب انداخت ...
    ای کاش یک بار خالصانه و از ته ته دل بتونم این دعا رو زمزمه کنم:


    الهی انت کما احب فجعلنی کما تحب

    خدایا! تو اون جوری هستی که من دوست دارم، منم اون جوری کن که خودت دوست داری!
    روزهای بدی در زندگی آدم می رسد

    که هیچ کسی حتی نمی پرسد:

    " خوبی ؟ "
    برای چنین روزهای بدی
    نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری
    به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی

    و نامش چه زیباست ...
    خدا ...
    هر روز صبح که بیدار میشم از خدا تشکر می کنم که دوباره زنده ام

    خیلی ها همین لحظه شاید از دنیا رفته باشند ...
    حالا که به من دوباره این فرصت داده شده یه نفس عمیق میکشم تو هوای تازه صبح و خدا را شکر.......
    بیاین دوست داشته باشیم محبت کنیم براستی که زندگی خیلی کوتاهه.......
    وقتی کوچکی دستانی هستند که اشکهایت را پاک کنند وقتی بزرگ می شوی باید دستی باشی که اشکی را پاک کنی و خنده ای بر لبی بنشانی ...
    و این چه زیباست ...
    آنقدر بزرگ و گرفتار شده ایم که یادمان می رود توپمان در حیاط شبها تنها می ترسد ویادمان رفته که مدادهای سیاه و سفید که هرگز تراشیده نشدند پدر مادر ده مداد رنگی دیگر هستند که ما همیشه تراشیده ایم وکوچک شده اند . اما از شما چه پنهان گاهی آنقدر کودک می شوم که یادم می‌رود بزرگ شده ام و هنوز عروسکهایم سر تاقچه ی زندگیم خاله بازی می کنند ، هنوز در مراسم تدفین گنجشکها شرکت می کنم و باران پا برهنه تمام کودکی را درمن می دود ...
    نیاز نیست انسان بزرگی باشیم ... " انسان بودن " خود ، نهایت بزرگی است .
    می توان ساده بود ولی انسان بود
    به همین سادگی ...
    کهنه فروش تو کوچه مون داد میزد : کهنه میخریم، وسایل شکسته و درب و داغون میخریم ...

    بی اختیار فریاد زدم : قلب شکسته ای - که روزگاری قیمت داشت - هم میخری؟
    گفت: اگر برایت ارزش داشت، به دست نا اهل و بی لیاقت نمی دادی تا آنرا بشکند ...
    راست میگفت ...
    چند روزیه که دست و دلم به نوشتن نمیره ... دروغ چرا ، دستم آره و دلم نه ...
    دارم به این نتیجه میرسم که :
    عمریه تمام کارها رو دل انجام میداده ، نه دست...
    زندگی آنقدرها هم که میبینی سیاه نیست ، گاهی باید عینک آفتابی ات را در روزهای ابری و بارانی از چشم برداری ...

    فقط همین ...
    شاید دستی ، چتری را برایت منتظر است ...
    دیگران می توانند در مورد شما هر فکری کنند یا هرچیزی بگویند ، اما شما حق ندارید آن چیزی بشوید که آنها فکر میکنند یا می گویند.

    درعین فروتنی باور کنید که بهترینید و لایق،
    با توکل به خدا ، در مسیر درست گام بردارید ...
    انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست ؛ بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد.
    مردمی که گل ها را دوست میدارند خود از ان گل ها دوست داشتنی ترند...
    راز یک زندگی زیبا این است

    که امروز با خدا گام برداری

    و برای فردا به او اعتماد داشته باشی ...
    فرق است بین با خدا و نا خدا

    اولی همیشه دل آرومه و دومی همیشه دل آشوب ...
    از همه چیز می ترسیم ...

    از زن ، از بچه، از همسایه، از بیماری، از وضع اقتصادی، از پرواز، از رییس شرکت، از ... همه چی
    زندگی پر شده از ترس و نگرانی و از طرفی از قرصهای آرمبخش ...
    لابلای ترسهای کهنه و نو دنبال چیزی میگردم که نیست ...
    ترس از خدا

    شرم از خدا هم باشه خوبه ، ولی متاسفانه نیست ...
    با خودم فکر میکنم این همه ترسهای جورواجور در وجودمون هست بخاطر اینکه ترس از خدا نیست
    اگه از خدا نترسی مجبوری از همه بترسی و اگه از خدا بترسی ترسهای دیگه برات بی معنی میشه ...
    انتخاب با ما ست ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا