شهرام 59
پسندها
7,257

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نه خنده بازار اصلا دوست ندارم فقط برنامه 90 میشه بابام میگه بیا ببین!!

    کلا همه میبینن جز من:biggrin:
    باشه امیدوارم تکراری نباشه تا بعدا بازم واست بزارم:redface:
    خواهش میکنم عزیز.
    آشپزي سامان گلريز:
    ماهيتابه چدني دسيني رو ميذاريد روي گاز پنج شعله سامسونگ كه با ضمانت سام سرويس عرضه ميشه,يه كمي روغن لادن دوست تو و من رو بريزيد توش و يا از كره اطلس طلايي استفاده كنيد, دو تا هم تخم مرغ تلاونگ بندازيد داخلش,اگر در حين كار خسته شديد ميتونيد از ماساژور شاندرمن استفاده كنيد,ديديد كه چه سريع يه غذاي خوب آماده شد!
    تا برنامه بعد همتون رو ميسپارم به خداي بزرگ و بيمه سينا و ايران و دانا !!
    به بابام میگم تو حموم سوسکه میگه میترسی .په نه په با احساساتم بازی کرده نمیخوام ریختشو ببینم
    مرغ رو از فریزر در اوردم بابام میگه میخوای غذا درست کنی؟

    میگم پ ن پ خونوادش اومدن میخوان از سردخونه ببرنش:biggrin:
    ادامه:

    بیاز گفتم که:تو صیادی و من اهوی دشتم
    تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
    حذر از عشق ندانم,نتوانم!!
    اشکی از شاخه فروریخت
    مرغ شب,ناله یتلخی زد و بگریخت...
    اشک در چشم تو لرزید,
    ماه بر عشق تو خندید!!
    یادم اید که:دگر از تو جوابی نشنیدم
    پای در دامن اندوه کشیدم
    نگسستم, نرمیدم.
    رفت در ظلمت غم,ان شب و شب های دگر هم,
    نه گرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم,
    نه کنی دیگر از ان کوچه گذر هم...

    بی تو, اما, به چه حالی من از ان کوچه کذشتم!!!:smile:
    بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
    شدم ان عاشق دیوانه که بود
    در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
    باغ صد خاطره خندی
    عطر صد خاطره پیچید
    یادم امد که شبی با هم از کوچه گذشتیم
    پرگشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم
    تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاها
    من همه محو تماشای نگاهت
    اسمان صاف و شب ارام
    بخت خندان و زمان رام
    خوشه یماه فرو ریخته در اب
    شاخه ها دست براوزده به مهتاب
    همه دل داده به اواز شباهنگ
    یادم اید که , تو به من گفتی:
    ازاین عشق حذر کن!
    لحظه ای چند بر این اب نظر کن
    اب] ایینه ی عشق گذران است
    تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است!
    تا فراموش کنی,چندی از این شهر سفر کن!
    با تو گفتم:حذر از عشق!؟ ندانم
    سفر از پیش تو؟!هرگز نتوانم
    نتوانم!!
    روز اول که دل من به تمنای تو پر زد,
    چون کبوتر,لب بام تو نشستم
    تو به من سنگ زدی,من نه رمیدم, نه گسستم...!
    روزي زني روستائي که هرگز حرف دلنشيني از همسرش نشنيده بود، بيمار شد شوهر او که راننده موتور سيکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولين بار همسرش را سوار موتورسيکلت خود کرد. زن با احتياط سوار موتور شد و از دست پاچگي و خجالت نمي دانست دست هايش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن. ... زن پرسيد: چه کار کنم؟ و وقتي متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خيس نمود. به نيمه راه رسيده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسيد: چرا؟ تقريبا به بيمارستان رسيده ايم. زن جواب داد: ديگر لازم نيست، بهتر شدم. سرم درد نمي کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همين مسير کوتاه، سردردش را خوب کرده است. *عشق چنان عظيم است که در تصور نمي گنجد. فاصله ابراز عشق دور نيست. فقط از قلب تا زبان است و کافي است که حرف هاي دلتان را بيان کنيد*
    نننننننخخخخخخخخخخخخخییییییییییییییرررررررررر!!!!!!!!!!!:(:cry:
    خو چیه بده جایزه بدههه..الان خنده به این راحتی بدست نمی اد. ...جایزههههههههههههه [IMG]
    خدایا به خوبان شوهر دادی و به بدان دوست پسر!!!!

    ما به تماشای جهان امدیم؟؟؟؟؟؟؟!!!

    همسایه ترشیده دکتر علی شریعتی:biggrin::biggrin:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا