mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

    با اشک تمام کوچه را تر کردم

    وقتی که شکست بغض تنهایی من

    وابستگی ام را به تو باور کردم


    دیدم که تو دریایی و من رود شدم

    در وسعت چشمان تو محدود شدم

    آن روز که در آتش عشق افتادم

    سر سبز تر از آتش نمرود شدم...
    دلم تنگ می شود گاهی.........

    من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟

    پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم

    تنهاییت برای من ...

    غصه هایت برای من ...

    همه بغضها و اشکهایت برای من ...

    بخند برایم بخند

    آنقدر بلند

    تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...

    صدای همیشه خوب بودنت را

    دلم برایت تنگ شده

    دوستت دارم ...
    بنویس
    بنویس از دل تنگم



    بنویس ازصدای خنده ام

    بنویس از آرزوهایم

    حالا می خواهم تمامش را خط بزنی

    بنویس از امید

    بنویس از عشق

    بنویس از وفا

    بنویس ازدوست داشتن

    که تنها کلمه ی دوست داشتن است که لایق قلب مهربان توست
    صدایت

    می سراید آوای شادیت را

    در گوشهای تنهایی شب ...

    و پیکرت ،

    می رقصد

    چون تصویری ،

    از سایه ای ،

    بر دیواری ،

    در پرتو باد آلود شمعی

    اشک را دیگر رازی نیست

    تنها باران لحظه هایی ست

    که از یاد رفته اند
    نزدیک است

    شاید آنسوی این تپه باشد

    یا پشت آن کوه بلند

    شاید

    در پسگذر از پیچ راهه ای دیگر

    ـ یا بی راهه ای حتی

    نمایان شود

    لحظه ای ،

    ساعتی ،

    روزی دیگر ...

    شاید

    ***

    دستهای مواجم

    در آهنگ جاده رها ست

    آغوش گشوده ام و لحظه ها

    - چون نت های کودکی

    یک به یک در سینه ام می نوازد

    دریچه ها را باز کرده ام

    - تا انتهــــــا ... انتهــــ ... ــا

    و از چشمهایم

    خاطره جاری می شود
    گاهی دلی به یاد دلت تنگ می شود

    چون شهر ساکتی که پر از زنگ می شود




    در بستری که بوی تو و اشک شب در اوست

    گاهی کمان خاطره پر رنگ می شود




    عمریست کوک مانده که از راه در رسی


    سازی که با نگاه تو آهنگ می شود




    وین راه ها که خیره ی چشم انتظاریست


    هم حسرت خیال تو ، فرسنگ می شود

    ...
    خداوند ،

    رهایی آفرید

    و عشق هدیه کرد

    انسان ،

    زنجیر آفرید

    و دلتنگی آموخت ...
    بالهایم را گشوده ام

    تا رفتن

    تا پرواز

    ***

    دریچه ها را

    بگشای

    بگذار عاشقت بمانم

    ....
    وقتي دلم مي گيرد

    تو نيستي كه ببيني چه سخت است تمام اندوه خويش را

    بي صدا گريستن بي هيچ دست نوازشي

    وقتي دلم مي گيرد

    تو نيستي كه بداني چه دردناك است بغض دلتنگي خود را

    بي صدا شكستن بي هيچ سنگ صبوري

    وقتي دلم مي گيرد

    تو نيستي كه تماشا كني سر به ديوار كوفتن در اتاق تنهايي

    و چنگ زدن گريبان خود را در خفقان بي كسي

    وقتي دلم مي گيرد

    تو نيستي كه بشنوي صداي پاي اشكي را

    كه بر گونه هايم مي دود و به هواي شانه هايت بر زمين مي افتد

    وقتي دلم مي گيرد

    تو نيستي كه حس كني نياز دستهايم به دستهايت

    نگاهم به نگاهت و صدايم به صدايت را

    وقتي دلم مي گيرد

    تو نيستي كه باور كني وسعت اندوه مرگ باورهايم را

    وقتي دلم مي گيرد

    تو نيستي كه نگاه كني دشواري دم زدن در تكرار دمادم

    در خود شكستن و رنج زيستن زير سنگيني درد بودن را

    وقتي دلم مي گيرد

    تو نيستي كه به روي اين بي ستاره ي شبخوان

    پنجره اي به باغ كهكشان باز كني

    و...

    وقتي كه تونيستی من دلم مي گيرد
    همیشه از نگاه تو با تو عبور میکنم

    از اینکه عاشق توام حس غرور میکنم

    دوباره با سلام تو تازه تازه میشم

    با نفس ساده تو غرق ترانه میشوم

    با تو ستاره میشوم...

    با تو ستاره میشوم.
    بمان با من که بی تو صدای خسته در بادم..

    در این اندوه بی پایان بمان تنها تو در یادم...

    نمی دانم چرا غمها نمی دانند که من سلطان غمهایم..


    بیا ای عشق با من باش که من تنهای تنهایم...

    تنها با من باش که من تنهای تنهایم...

    تنها بامن....
    کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،

    سفری بی همراه،

    گم شدن تا ته تنهایی محض،
    هنوز جای قدمات روی دلم مونده ....

    جای نگاهت ...توی چشمام ....


    عزیزدل...چقدر دلم تنگ ....


    برای بعضی ها هیچ نوشته ای نمیتونه درمون باشه ....


    هیچ قلمی نمیتونه ان همه دلتنگی رو بنویسه فقط اینکه...


    چه زود گذشت ...


    چقدر این فاصله ها مارو عاشق تر میکنه...


    چقدر این فاصله هارو دوست دارم.....


    همه حرف های کنایه امیز رو با خون دل میخرم ....


    فقط به خاطر جای نگاهت توی چشمام ...


    راستی چی باید بگم.؟؟؟


    گاهی سکوت طولانی هم نه ...حتی یه سکوت کوتاه..


    بهتر از هزار و یک حرف نگفته هست ولی تو این مورد


    نه....


    سکوت...


    قبل از فریاد...


    قبل ازنگاه ....


    قبل از صدا ...


    ولی
    میشه از عشق تو مرد ، میشه با خاطراتت
    به رویا ها رسید و
    ته دریا رو دید و
    میشه از نو نوشت و
    خط به خط سرنوشت و
    میشه از هم گذشت و
    میشه رفت و برنگشت و
    میشه با هم توی رویا
    برسیم ته دنیا
    میشه دنیا رو عوض کرد
    میشه سختی هارو رد کرد
    میشه با دلتنگی خوب بود
    چون به ما جدایی بد کرد
    ...
    حالا تو اونجا نشستی
    خبر از دلم نداری

    همون عکس یادگاری
    حالا من این ور دنیا
    چه کنم با بی قراری
    یادته کنار ساحل
    می گذشتیم از یه لحظه
    بی خبر از این که دنیا
    به همون لحظه می ارزه
    بی تو دست سردم اینجا
    توی دست باد می لرزه
    عشق تو پنجره ايست رو به سوي خورشيد

    گرمي زندگيم همه زين پنجره است

    خا طرت آسوده قدر اين پنجره را مي دانم
    دستهايم را تنها تو بگير شعرهايم را تنها تو بخوان

    و مرا صدا كن

    به تماشاي بهاران در باغ به فرود برف بر روي درختان غريب

    بگذر از راهي پر برگ در فصل خزان

    اين خزان كه چنين مي گذرد مي توانست بهاران باشد

    چه زمستان ملال انگيزي در راهست

    باز هم ريزش برف

    باز هم شر شر باران در شب باز هم يك شب طولاني

    باز هم پنجره اي بسته و دستاني سرد باز هم خيره شدن به در و ديوار اتاق

    سال ها پيش زمستان هم زيبايي داشت

    خنده ها خنده ديگر بود

    دختري بود كه در خاطره هايش در شب به تو مي گفت سلام

    و به همراه تو مي رفت به مهماني گنجشك هاي كوچك باغ

    و دلش را به تو مي پيوست در اوج بلا تكليف سال هايي كه گذر كردند

    و تماشاي بهاران را با خود بردند

    فصل ها مي گذرند من در اينجا به تو مي انديشم و دريغا كه همه هستي من

    همچو آن جوي طويلي ست كه بر سينه دشت روز و شب مي گذرد

    فصل هايي كه اگر بودي بهتر بود
    دلم هوای بارانی می خواهد

    یه چتر که پشیمان می شوم بالای سر گیرم

    میخوام پُر شوم از باران

    دلم یه رعد و برق می خواد

    که نورش تمام ظلمت شب را بشکند

    که صداش بلرزاند همه ی دل ها

    دلم برف و سفیدی اش را می خواد

    می خواهم پایم را بگذارم به روی برف ها

    صدای قرچ قرچش برای من موسیقی آهنگین است

    می خوام در یک شب زمستانی

    در زیر نور ماه ببینم الماس های برف را

    که پراکنده شده اند هر جا که می بینی

    دلم یه هوای مه آلود می خواد

    آنقدر مه آلود که نبینی حتی دو سه قدم جلوتر را

    دلم دستان تو را می خواد

    زمزمه های دوباره عاشقانه
    مرا به یاد بیاور با همان نشانهای ساده ی همیشگی

    من همانم که وقتی گریه اش می گرفت

    می خندید

    مثل حالا كه ناراحتم اما فقط به خاطر تو

    می خندم
    نزديک مي شوي به من


    فرسنگها در منی

    در من خانه مي کني

    در من حضور مي يابي

    لحظه به لحظه

    هرجا و هر کجا

    توي انگشتهايم جاري مي شوي

    سطرسطرخاطراتم را مي نگاري

    خنده مي شوي

    حرف مي شوي


    دلم که مي گيرد

    ازچشمهايم مي باري

    کيستي؟

    کيستي تو ؟

    کيستي تو که اين همه

    در من مي تابي

    بي آنکه کاسته شوي

    بي آنکه غروب کرده باشي

    کيستي؟

    کيستي تو که اين همه

    سزاوار حرفهاي عاشقانه اي

    کيستي تو که ديدنت زندگي

    رفتنت مرگ است

    در من بمان

    از هنوز تا هميشه
    كاش می شد ناودون بشم زیر بارون چشات

    جمع كنم اشكای نازو پاك و سرد غصه هات

    كاش می شد تو لحضه هات گل یاست می شدم

    تو شبای آرزوت قرص ماهت می شدم

    یادمه دلهوره ها و گریه ها و خنده هات

    یادمه نوازشت روی گهواره پات

    كاش می شد صدا كنی باز دوباره اسممو

    با لالایی خواب كنی این چشای خستمو

    كاش می شد ناز صدات دوباره آرومم كنه

    قصه های ناتمومت غصمو تموم كنه

    دوست دارم صدای پاتو رنگ شاد خنده هاتو

    حالا اروم تو بخوام من لالایی می خونم

    تا نفس داره صدام من کنار تو میمونم
    بايد برم اما نمی دونم به کجا ... بايد برم اما تو با من نميايی ... بايد تنها برم با درد

    از تو دور بودن ... برام خیلی سخته ولی .....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا