دنیای نقره ای
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سر سبزترین خاطره ام خاطره دست تو بود
    بهترین حادثه ام حادثه چشم تو بود
    که افق در پی وسعت آن گم می شد...
    به تو می اندیشم...
    به تو که حادثه ای در پس فردای منی...
    به تو که از دیروز ، یافته ای در دل شیدای منی...
    به تو می اندیشم
    مثل اندیشه یک برگ به گل
    مثل پروانه به شمع
    مثل عابد به عبادت
    مثل عاشق به زیارت
    و چه زیباست صدایت
    و چه زیباست صدایی که مرا می خواند...
    و چه زیباست نگاهی که به آن سوی افق دوخته ام...
    و تو را پس از درخشانی آن می نگرم...
    دوستت میدارم
    از همین نقطه خاکی تا عرش ....
    سخت ترین دو راهی: دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است. گاهی کامل فراموش میکنی و بعد می بینی که باید منتظر می ماندی. و گاهی آن قدر منتظر می مانی که می فهمی زودتر از اینها باید فراموش میکردی
    چه خوش خیال است ، فاصله را میگویم ، به خیالش تو را از من دور کرده

    نمیداند جای تو امن است ، اینجا در میان دل من . . .
    نان را تو ببر که راهت بلند است وطاقت کوتاه
    نمک را بگذار برای من می خواهم از این زخم همیشه تازه بماند.


    خستگی را تو بخاطر مسپار که افق نزدیک است و خدایی بیدار
    که تورا می بیند وبه عشق تو همه حادته ها میچیند که تو یادش افتی و
    بدانی همه ببخشش ازاوست وهمینش کافی است..........


    مطالعه کن وقتی که دیگران در خوابند



    برنامه ریزی کن وقتی که دیگران مشغول بازی کردنند



    تصمیم بگیر وقتی که دیگران مرددند


    خود را آماده کن وقتی که دیگران در خیال پردازیند


    شروع کن وقتی که دیگران در حال تعللند



    کار کن وقتی که دیگران در حال دعا کردنند


    صرفه جویی کن وقتی که دیگران در حال تلف کردنند


    گوش کن وقتی که دیگران در حال صحبت کردنند



    لبخند بزن وقتی که دیگران خشمگینند



    پافشاری کن وقتی که دیگران در حال رها کردنند
    آنکس که نظر کند به چشم مستش
    از رشک دعای بد کنم پیوستش
    وانکس که به انگشت نماید رخ او
    گر دسترسم بود ببرم دستش
    دستمال کاغذی به اشک گفت:

    قطره قطره‌ات طلاست

    یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

    عاشقم !

    با من ازدواج می‌کنی؟

    اشک گفت:

    ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

    تو چقدر ساده‌ای

    خوش خیال کاغذی!

    توی ازدواج ما

    تو مچاله می‌شوی

    چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

    پس برو و بی‌خیال باش

    عاشقی کجاست!

    تو فقط

    دستمال باش!

    دستمال کاغذی، دلش شکست

    گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

    گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

    در تن سفید و نازکش دوید

    خونِ درد

    آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

    مثل تکه‌ای زباله شد

    او ولی شبیه دیگران نشد

    چرک و زشت مثل این و آن نشد

    رفت اگرچه توی سطل آشغال

    پاک بود و عاشق و زلال

    او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

    چون که در میان قلب خود

    دانه‌های اشک کاشت
    شبنم مهتاب می بارد .

    دشت سرشار از بخار آبی گل های نیلوفر .

    می درخشد روی خاک آیینه ای بی طرح .

    مرز می لغزد ز روی دست .

    من کجا لغزیده ام در خواب ؟

    مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آیینه .

    برگ تصویری نمی افتد در این مرداب .

    او ، خدای دشت ، می پیچد صدایش در بخار دره های دور :

    مو پریشان های باد !

    گرد خواب از تن بیفشانید .

    دانه ای تاریک مانده در نشیب دشت ،

    دانه را در خاک آیینه نهان سازید .

    مو پریشان های باد از تن بدر آورده تور خواب

    دانه را در خاک ترد و بی نم آیینه می کارند .

    او ،خدای دشت ،می ریزد صدایش را به جام سبز خاموشی :

    در عطش می سوزد اکنون دانه تاریک ،

    خاک آیی
    من از عشق بدم میاید زیرا باعث شد که مادرم را فراموش کنم اسم نویسنده اش یادم نیست شرمنده مادرم یادم میاید شبی که با گریه هایم تو را بیدار کردم و تو مرا در آغوش کشید تا صبح برایم قصه و لالایی خوندی تا من آرامشم را در خود پیدا کنم یادش بخیر آغوش گرمت مادرم ولی الان من بزرگ شده ام برای خود مردی شده ام به جای آغوش تو گوشه ای اتاقم مرا بغل میگیرد به جای اینکه تو اشکم را ببینی خودم آنرا میبینم به جای اینکه آرامشم را به دست بیاورم بدتر از هر روز میشوم فقط برای اینکه مرد شده ام و میخواهم مرد بمانم ه کاش مادرم یک بار دیگر مرا در آغوش میگرفتی دوستت دارم مادر
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا