mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • زندگی فلسفه ای بیش نبود

    که در آن بیزاری، رهنمای همه یاران شده بود

    و محبت، افسوس.

    من خودم را دیدم، آن زمانی که دلم سوخته بود

    و تو را می دیدم، بی خبر از من و غمهای دلم

    و تو آن عصیانگر،

    که نماد همه خوبان شده بود!!

    و سخن از غم یاران می گفت

    واپسین لحظه دیدار عجیب

    خود نصیحت گوی، من دیوانه شدی

    و سخن از رفتن،

    سخن از بی مهری!!

    تو که خود می گفتی

    خسته از هرچه نصیحت شده ای.

    ***

    حیف از بازی ایام،

    دریغ از تکرار...
    اینجا ستاره ای به خواب نمی رود . چشمها را نگاهی تازه خیس کرده است


    و کسی به خواب ستاره هم نمی آید . چه کسی سلام ستاره ها را امشب پاسخ خواهد داد ؟؟


    امشب چرا ستاره ها بار دیگر به هم حس غریبگی دارند .


    من از چشمان گریان شب دلشکسته میشوم و در اغوش پنهان شب خواب از سرم بیرون می اید . حس غریبی است !!!!!!


    من هم کمی اینطرفتر در تنهایی خود به ستاره ها می نگریستم مبادا ستاره ای خاموش شود


    ....امشب چه کسی به خواب رفته است ؟؟


    ماه کمی انطرفتر منتظر رقص ستاره ها بودامشب .

    بگذارید ماه کمی نزدیکتر بیاید ستاره ها در خاموشی خود گریانند و من هم در سوسوی انتظار چشمهایم سنگین میشوند .


    تا ماه چند قدم بیشتر نمانده است !!!!........


    کسی دیگر برای چشمهای من ترانه ای نخوانده است و قصه تلخ نبودن را باید در تولد یک پروانه به جستجو نشست


    و خاموش کرد شمعهای کاغذی احساس را
    بیا تا دل کوچــــــــــکم را



    خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم



    خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره...



    که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم



    بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن...



    که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم



    خدایـــا کمـــک کـــن



    که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد...



    کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش...



    مبـــادا بمیـــرد...



    خــــدایــا دلــــــم را



    که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت



    اگر چه شــــــکســــــته



    شبــــی می فرســــتم بــرایــت...
    برای دوست داشتنت

    محتاج دیدنت نیستم...!


    اگر چه نگاهت آرامم می کند

    محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

    اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

    محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

    اگر چه برای تکیه کردن ،

    شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

    دوست دارم بدانی ،

    حتی اگر کنارم نباشی ...

    باز هم ،

    نگاهت می کنم ...

    صدایت را می شنوم ...

    به تو تکیه می کنم

    همیشه با منی ،

    و همیشه با تو هستم،

    هر جا که باشی
    عشق شب برفی را نخواهم بردازیاد

    تا هستم،تصویر دارم ازآن شب دریاد

    درآن شب برف ،سنگینی می کرد برباد

    با تازیانه های کمرشکن

    جان سکوت را به لب رسانده بود

    سکوت شب،ماتمزده وغمناک

    زیر شلاقهای باد،دست و پا میزد

    طوفان بند بریده وحیران؛افتاده بود برجان

    دراوج سوز وسرما؛تنم میسوخت ازانتظار

    گلهای سفید برف چه زیبا می ریخت برسرم

    چه غوغا،چه رویا،چه خیالی

    به پروازبالی گشوده بود درسرم

    کاش آن شب،یک عمر بود

    کاش خورشید هم مرده بود

    افسوس بهار،

    آن شب زود از راه رسید

    آب کرد عشق برفی راازخیالم.
    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

    شدم آن عاشق دیوانه که بودم .

    درنهانخانه ی جانم ؛گل یاد تو درخشید

    باغ صدخاطره خندید،

    عطرصدخاطره پیچید:

    یادم آیدکه شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

    پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

    ساعتی برلب آن جوی نشستیم

    تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

    من همه محو تماشای نگاهت

    آسمان صاف و شب آرام

    بخت خندان و زمان رام

    خوشه ی ماه فروریخته در آب

    شاخه ها دست برآورده به مهتاب

    شب و صحراوگل و سنگ

    همه دل داده به آواز شباهنگ

    یادم آید : تو به من گفتی از این عشق حذر کن

    لحظه ای چند براین آب نظر کن

    آب آیینه ی عشق دگران است
    توکه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
    باش فرداکخه دلت با دگران است

    تافراموش کنی چندی از این شهرسفرکن!

    باتوگفتم : حذراز عشق ؟!-ندانم

    سفراز پیش تو هرگز نتوانم ،

    نتوانم!

    روز اول که دل من به تمنای تو پرزد

    چون کبوتر لب بام تو نشستم

    توبه من سنگ زدی ؛ من نرمیدم , نگسستم ....

    باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
    تابه دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
    حذراز عشق ندانم ؛ نتوانم !

    اشکی از شاخه فروریخت

    مرغ شب , ناله ی تلخی زد و بگریست ...

    اشک در چشم تو لرزید , ماه برعشق تو خندید

    یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم

    پای در دامن اندوه گشیدم

    نگسستم, نرمیدم .

    رفت در ظلمت غم , آن شب و شبهای دگر هم ,

    نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبرهم

    نه کنی دیگر از آن کوچه گذرهم ...

    بی تو اما , به چه حالی من از کوچه گذشتم
    ترس دارم كه مرا ترك كني و بروي
    ترس دارم كه ز تنهايي و غم اشك بريزم هر شب
    ترس دارم ، زنده بمانم بعد از رفتن تو
    ترس دارم كه سكوت ، همدم و يارم گردد بي تو
    آه اين ترس گريبان مرا سخت گرفت
    ...عاقبت هم تو ز من دور می شوي
    ديگر از ترس خودم هم مي ترسم
    باران عشق

    باز هم باران میبارد و مرا به یاد بارانی که روز رفتنت از دو چشم من

    بارید میاندازد. باز هم دلم آرام و بی صدا میشکند و از صدای شکستنش پرنده ای

    که روی بام دلم نشسته بود پر میکشد تا خبر شکستم را به تو بگوید، به تو وقت

    رفتن اشک ها و التماس هایم را زیر قدم های سنگیت له کردی و به عشقم

    خندیدی و من تنها نگاه میکردم. به تو که همیشه

    دوستت داشتم و هیچ وقت مرا

    ندیدی...!

    و من هنوز هم عاشقانه تورا دوست دارم، در کنار تمام کسانی که دوستشان داری

    و دوستت دارند.
    خوش به حال آسمون كه هر وقت دلش بگيره بي بهونه مي باره ...

    به كسي توجه نمي كنه ...

    از كسي خجالت نمي كشه... مي باره و مي باره و...

    اينقدر مي باره تا آبي شه... ‌

    آفتابي شه...!!!

    کاش...

    کاش مي شد مثل آسمون بود...

    كاش مي شد وقتي دلت گرفت اونقدر بباري تا بالاخره آفتابي شي... بعدش هم انگار نه انگار كه بارشي بوده
    اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

    غافلگیر شدیم
    چتر نداشتیم
    خندیدیم
    ...دویدیم
    و
    به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
    دومین روز بارانی چطور؟
    پیش بینی اش را کرده بودی
    چتر آورده بودی
    و من غافلگیر شدم

    سعی می کردی من خیس نشوم
    و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
    و سومین روز چطور؟
    گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
    چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
    .
    و
    و
    و
    و
    چند روز پیش را چطور؟
    به خاطر داری؟
    که با یک چتر اضافه آمدی
    و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
    .
    .
    .
    فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
    تنها برو
    .
    .
    غمگین ترین آواره شب زنده دارم
    دیریست در این کوچه ها بیتوته دارم

    دلتنگ م و چشمان من گویا مهیاست
    تا آسمان در آسمان باران بکارم

    ای آسمان ابری ترین قصه دلم بود
    بگذار تا من جای تو باران ببارم

    دیریست میگرید در این پسکوچه ها دل
    پس کی به پایان میرسد این انتظارم ؟

    شبها که میگیرد دلم از زخم دوری
    آه ای غزل تنها تو می آیی به کارم

    بیچاره دل ! آواره چشم که هستی ؟
    تا اینچنین بردی ز من صبر وقرارم

    ای آسمان ! اندوه من پایان ندارد
    بگذار امشب جای تو باران ببارم
    من و اینه

    آینه پرسید:که چرا دیر کرده است؟





    نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟





    گفتم:او فقط اسیر من است.





    تنها دقايقی چند تاخیر کرده است





    خندید به سادگی ام آینه و گفت:





    احساس پاک تو را زنجیر کرده است





    گفتم:از عشق من چنین سخن مگوی





    گفت:خوابی سالهاست دیر کرده است





    در آینه به خود نگاه کردم!اه.....





    عشق تو عجب مرا پیر کرده است





    راست گفت آینه که منتظر نباش!!





    او برای همیشه دیر کرده است
    با دلي بي تاب مي خوانم تو را



    مثل شعري ناب مي خوانم تو را


    در كنار جويباري از غرل



    با سرود آب مي خوانم تو را



    شب به قصد كوچه بيرون مي روي



    در شب مهتاب مي خوانم تو را



    خستگي را مي تكانم از تنت



    با زبان خواب مي خوانم تو را



    با لباني كه عطش بو سيده است



    با صداي آب مي خوانم تو را



    عكس خاموشم كه تا پايان عمر



    با دلي بي تاب مي خوانم تو را.......
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا