mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • یواش گفتم دوست دارم ، واسه اینه که نشنیدی

    بلد نیستم که بد باشم ، نگو اینو نفهمیدی

    بذار باشم کنار تو ، کنار عطر این احساس

    بذار حبس ابد باشم ، توعشقی که برام رویاس

    بذار با گریه این بارم ، بگم خیلی دوست دارم

    اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم




    دلم میگیره هر روزی ، که میبینم تو دلگیری دارم

    میمیرم از وقتی ، سراغم رو نمی گیری

    نگام رو از تو دزدیدم ، با این چشمای غم بارم

    نمی خواستم بدونی که ، چقدر چشمات رو دوست دارم

    ولی با گریه این بارم ، می گم خیلی دوست دارم

    اگه بازم پشیمونی ، به روت اصلا نمیارم
    بیهوده چشم به در دوخته ای
    پشت در نیست کسی
    نه صدای قدمی
    نه صدای نفسی
    همه پنجره فریاد شده است
    بر سرم می کوبد
    " که نگاهت نگران غم کیست؟
    به چه می اندیشی؟
    من نگفتم که به تنهایی خود عادت کن؟!!!"
    شب تاریکم
    بر پنجره آورده فشار
    به خیالم که تو خواهی آمد
    چشم از در نتوانم برداشت
    پنجره تلخ و عبوس
    همه فریاد شده است
    "بیهوده چشم به در دوخته ای...."
    دردهای من

    جامه نیستند

    تا زتن درآوردم

    "چامه و چکامه" نیستند

    تا به "رشته ی سخن" درآورم

    نعره نیستند

    تا ز "نای جان" برآورم

    دردهای من نگفتنی

    دردهای من نهفتنی است

    دردهای من

    گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

    درد مردم زمانه است

    مردمی که چین پوستینشان

    مردمی که رنگ روی آستینشان

    مردمی که نامهایشان

    جلد کهنه ی شناسنامه هایشان

    درد می کند

    من ولی نمام استخوان بودنم

    لحظه های ساده سرودنم

    درد می کند انحنای روح من

    شانه های خسته غرور من

    تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

    کتف گریه های بی بهانه ام

    بازوان حس شاعرانه ام

    زخم خورده است

    دردهای پوستی کجا؟
    دردهای دوستی کجا؟

    این سماجت عجیب

    پافشاری شگفت دردهاست

    دردهای آشنا

    دردهای بومی غریب

    دردهای خانگی

    دردهای کهنه لجوج

    اولین قلم

    حرف حرف درد را

    در دلم نوشته است

    دست سرنوشت

    خون درد را

    با گِلم سرشته است

    پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

    درد

    رنگ و بوی غنچه دل است

    پس چگونه من

    رنگ و بوی غنچه را ز برگهای توبه توی آن

    جدا کنم؟

    دفتر مرا

    دست درد می زند ورق

    شعر تازه مرا

    درد گفته است

    درد هم شنفته است

    پس در این میانه من

    از چه حرف میزنم؟

    درد، حرف نیست

    درد، نام دیگر من است

    من چگونه خویش را صدا کنم؟
    دلم تنگ است از اين دنيا چرايش را نمي‌دانم

    من اين شعر غم افزا را شبي صد بار مي‌خوانم

    چه مي‌خواهم از اين دنيا، از اين دنياي افسون كار

    قسم بر پاكي اشكم ، جوابم را نمي‌دانم

    شروع كودكي‌هايم سرآغاز غمي جانكار

    از آن غم تا به فرداها پر از تشويش، گريانم

    بهار زندگي را من هزاران بار بوييدم

    كنون با غصه مي‌گويم خداوندا پشيمانم

    به سوي درگه هستي هزاران بار رو كردم

    الهي تا به كي غمگين در اين غمخانه مي‌مانم

    خدايا با تو مي‌گويم، حديث كهنه‌ي غم را

    بگو با من كه سالي چند در اين غمخانه مهمانم
    بهترین حرفی که بهم زدی یادته؟
    هیچوقت از یادم نمیره
    همیشه توی گوشمه
    تو مگه قلب منی که صدای نفسهات هر جا هستی با منه



    گفتی عشق مثل پروانه است که اگه سفت بگیریش میمیره اگه هم شل بگیری از دستت میپره میره
    من ترسیدم که بمیره شل گرفتم
    بی تو چه کنم؟؟؟؟؟؟
    رفتنت موج غریبی است که دل میشکند



    میدونم مغروری
    هیچگاه به خودت اجازه فرود نمیدی
    پرواز رو دوست داری
    دوست نداری دستمو بگیری یادم بدی چطور میشه پرواز کرد؟
    دریای خروشان عشق،چهره مهتاب را بر هم میزد و ساحل،غروب سرخ را به رنگ شعر در آورده بود

    وتنها مجنون حقیقت کنار ساحل به همراه یگانه خاطر خویش،قصیده غم را زیر لبان لعلش بارها زمزمه میکرد



    دلتنگ بود

    خشک مثل بت

    سوگند خورده بود که هیچگاه،پژمرده شدن یاس سفید را در ذهنش تجسم نکند

    آشفته از حال دیار از دیدار یار

    متن دلش پر از واژه های درهم بود

    لبانش غنچه شده و دیگر مثل گل نمیشکفت

    نثری روان در سر داشت آغشته به بوی خوش نسیم وبه عطر باران
    کاش که در کوچه ها باران ببارد

    یک درنگ، اندوه ها را وا گذارد

    کسی نگوید، خانه ها بی چراغ است

    کسی نگوید سفره ها نان ندارد

    دست هامان، بذر آیینه بپاشد

    چشمهامان دانه حیرت بکارد

    در حضور باغبان بی رخصتی سبز

    باد، برگی از درختی بر ندارد

    مشقهامان صرف این افعال باشد:

    دوست دارم، دوست داری، دوست دارد

    رفتنت را با هزاران ذکر هرگز باور کردم
    بیاامشب به من محرم شوای اشک...بیاامشب توهم باغم شوای اشک...بیا بنگر دلم تنها شده باز بیا قلب مراهمدم شو ای اشک...من ان گلبوته خشک کویری بیابرروی من شبنم شوای اشک...رهاکن میل ماندن دردو چشمم توجاری بررخ زردم شوای اشک...بیا ارام من در بیقراری تسلی بخش من هردم شوای اشک...بیابغض سکوت سینه بشکن به چشم خشک من شبنم شوای اشک...دلم مجروح درد غربت تو به روی زخم دل مرهم شوای اشک...دلم ازدردهجران نالدامشب بیادرمان بر دردم شو ای اشک

    به نام ستاره ی شب تاریکم…یک شب خوب تو اسمون…یک ستاره چشمک زنون…خندیدو گفت کنارتم تا اخرش تاپای جون…ستاره ی قشنگی بود.اروم و نازو مهربون…ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون…اما زیادطول نکشید عشق منو ستاره جون…ماهه اومدستاره رو دزدیدو برد نامهربون… ستاره رفت با رفتنش منم شدم بی هم زبون… حالا شبا به یاد اون چشم میدوزم به اسمون

    هر وقت خواستی تو آسمون یه ستاره واسه خودت انتخاب کنی همیشه اون کم رنگه رو انتخاب کن. چون همه به پر رنگه نگاه می کنن اونم به همه نگاه می کنه خیلی ها نفرین میکنن … تلافی میکنن… اما نه … نفرین من … الهی اونی که دوستش داری تنهات نذاره … تلافی من …. میرم تا به اون برسی … سره راهت نباشم … را): ستی … قد من دوست داره

    چو کس با زبان دلم آشنا نیست چه بهتر که از شکوه خاموش باشم چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر که از یاد یاران فراموش باشم
    کنارم هستی
    و اما دلــــــم تنگ میشه هـر لحظه
    خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه
    کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
    میگم وای چقدر سرده میام
    دستاتو میگیرم

    یه وقت تنها
    نری جایی که از تنهایی میمیرم
    از اینجا تا دم درهم بری دلشوره میگیرم
    فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
    محاله پیش من باشی برم سرگرم
    کاری شم



    میدونم که
    یه وقت هایی دلت میگیره از کارم
    روزای که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم
    تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
    کودک نجوا کرد :خدایا با من حرف بزن

    مرغ دریایی اواز خواند ولی کودک نشنید

    سپس کودک فریاد زد :خدایا با من حرف بزن

    رعد در اسمان پیچید اما کودک گوش نداد

    کودک نگاهی به اطرافش کرد گفت خدایا پس بگذار ببینمت

    ستاره ای درخشید ولی کودک توجه ای نکرد

    کودک با ناامیدی گریست

    خدایا با من در ارتباط باش بگذار بدانم اینجایی

    بنابراین خدا پایین امد و کودک را لمس کرد

    ولی کودک پروانه را کنار زد و رفـــــــــــت.....
    به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز رادرتو تشخیص دهد اندوه پنهان شده در لبخندت را عشق پنهان شده در عصبانیتت را ومعنایی حقیقی در سکوتت را
    خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را میدهم.یکی از گریه های شیرین کودکی ام را پس بده................
    هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

    تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

    هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،

    با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

    تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

    که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

    وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم

    اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

    شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

    این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

    میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

    میخواستم بپرسم که :

    عزیزم هنوز مرا دوست داری؟
    مرا شبیه خودم مثل یک ستاره بکش!

    شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکش

    مرا شبیه خودم در میان آتش و دود

    شبیه چشم و دلم غرق صد شراره بکش

    و بعد دست بکش بر شراره ام یک شب

    بسوز و قلب مرا پاره پاره پاره بکش

    و زخم های دلم را ببین و بعد از آن

    لباس بر تن این قلب بی قواره بکش

    بخند!خنده ی تو شعله می زند بر من

    بخند و شعله ی من را به یک اشاره بکش

    برای بودن من عشق را نشانه بگیر

    و خط رد به تن هرچه استخاره بکش

    ببین ستاره شدم با تو ای بهانه ی من

    مرا شبیه خودم!مثل یک ستاره بکش
    زندگی را تو بساز "نه بدان ساز که سازندوپذیری بی حرف
    زندگی یعنی جنگ تو بجنگ
    زندگی یعنی عشق تو بدان عشق بورز
    ولی من برایت یک بغل گندم دلی خشنود ازمردم
    برایت یک بغل مریم "که مست از می شوی هردم.
    برایت قدرت آرش که دشمن رازنی آتش
    برایت سفره ای ساده حلال وپاک وآماده
    برایت یک غزل احساس دوبیتی های عطر یاس....
    برایت هرچه خوبی هست صمیمانه دعا کردم
    چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن درجاده ای که هیچ بادی نمی زند
    امروز برایت اینگونه دعا کردم!خدایا!بجزخودت به دیگری واگذارش نکن
    تویی پروردگار او پس قراربده بی نیازی در نفسش" یقین در دلش!
    اخلاص درکردارش!روشنی دردیده اش !بصیرت درقلبش! وروزی پربرکت در زندگیش!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا