آنجا که سقف خیس دلتنگی، آوار چشمت می شود گاهی
پا می گذاری روی احساسم با اینکه می دانم نمی خواهی
وقتی غریبی می کنی با دل؛ از دردهایم شعر می روید
بی علت، از من، سمت نامعلوم؛ دل می بری و می شوی راهی
بین سکوت و بغض پنهانم تو می روی و درد می خندد
در عنفوان بارشی دیگر می میرم از اندوه بی چاهی
حافظ جوابم می کند حتی، در من غزل مستی نمی ریزد
گم می شوم در خلوت تکرار- دریاچه تنهای بی ماهی-
دلتنگ بارانی که درراهست، دنبال شعری خیس می گردم
جوهرنشین یک قلم، یک حس، حک می شوم بر کاغذی کاهی