برای از بین بردن یک ملت-یک فرهنگ،تنها زبان آن ملت را از بین ببرید،با نابودی زبان،تنها،متکلمان آن نابود نمی شوند بلکه غرور و ادبیاتی که پدرانشان هزاره ها بر توسعه آن همت گماردند را از بین می برند،این ننگ بر پیشانی هر مانقورد،همچون نشانی ست که یک بدکاره بر بازوی خود حک کرده است،تنها با قطع بازو این ننگ از بین رود و این همانی ست که ژوان-ژوان ها آنرا مرگ تدریجی یک بوزقورد می نامند.مرگی زجر آور و ننگین.مرگی که در دنیا ذلت است و در آخرت،آتش.بیش تر از آنچه که ژوان-ژوان ها پدرانمان را به سخره گرفته اند،مرا ندای بدکاره ای که به آغوش ژوان-ژوان می رود زجر می دهد،زجر آورتر است اینکه من،تنها نظاره گر این هستم و جز نظاره، از من ساخته نیست، مگر وسوسه ای که مرا به آهن گداخته می برد،نمی دانم شاید تنها من هستم.شاید همه مانقورد شده اند.اما ندایی ست که مرا به ایستادن می خواند.ناجی!