خاطره درخشان
پسندها
2

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • الهی یکتای بی همتایی ، قیوم توانایی ، بر همه چیز بینایی
    در همه حال دانایی ، از عیب مصفایی ، از شرک مبرایی
    اصل هر دوایی ، داروی دلهایی ، شاهنشاه فرمانفزمایی
    معزز به تاج کبریایی به تو رسد ملک خدایی
    در بیابان خیلی بزرگ که شن دارد، دارم میپلکم. یک چیزی جایش خالی است و آن هم یک بادکنک است. از کجا بیاورم؟! اصلا خودم تصور میکنم بادکنکم. یک بادکنک صورتی با نخ قهوه ای. با باد بالا میروم و به نور خورشید نگاه میکنم، وای که چه گرم است. حال میکنم. چقدر لذت دارد که صورتی باشی و باد کرده باشی و یک نخ هم ازت آویزان باشد. نخم به هیچ سنگ و بوته ای گیر نکرده، نمیدانم از این بابت خوشحال باشم یا ناراحت.
    چون فرقی ندارد، پس خوشحالم!
    من بادکنکی بیش نیستم که هر لحظه ممکن است بترکد. پس میروم یک گوشه خوشحالی میکنم.
    کاش معصومیت کودکانه ام را در کوچه پس کوچه های بزرگسالی گم نمی کردم. کاش مثل کودکی ها قلب کوچک و مهربانم را به همه تقدیم می کردم بدون چشم داشتی. کاش سرخوش و مست بازی های کودکانه می ماندم و در هیاهوی زندگی غرق نمی شدم. کاش تمام دغدغه هایم خریدن خوراکی و لباس و کفش بود. کاش تمام ناراحتیم قهر کردن با یک هم بازی بود. کاش هیچوقت آرزوی بزرگ شدن نمی کردم. این تنها آرزویی که همیشه برآورده می شود و اگر می دونستیم با برآورده شدن اوون چه خواهد شد هرگز آرزو نمی کردیم.کاش...
    روشنایی پیش می‌آید
    و مرا دربر می‌گیرد
    دنیا زیباست
    و دستانم از اشتیاق سرشار
    نگاه از درختان برنمی‌گیرم
    که سبزند و بار آرزو دارند
    راه آفتاب از لا‌به‌لای دیوارها می‌گذرد

    ***

    پشت پنجره‌ی درمانگاه نشسته‌ام
    بوی دارو رخت بربسته
    میخک‌های جایی شکفته‌اند
    می‌دانم
    اسارت مسئله‌ای نیست
    ببین!
    مسئله اینست که تسلیم نشوی ...
    گلم جواب پیام عمومی بچه ها رو توی صفحه پروفایل خودشون بده نه اینجا:smile:
    قربونت شم دخملم :heart::gol::heart:
    دلم تنگ است اين شبها يقين دارم كه مي داني
    صداي غربت من را ز احساسم تو مي خواني
    شدم از درد و تنهايي گلي پژمرده و غمگين
    ببار اي ابر پاييزي كه دردم را تو مي داني
    ميان دوزخ عشقت پريشان و گرفتارم
    چرا اي مركب عشقم چنين آهسته مي راني
    تپش هاي دل خستم چه بي تاب و هراسانند
    به من آخر بگو اي دل چرا امشب پريشاني
    دلم درياي خون است و پر از امواج بي ساحل
    درون سينه ام آري تو آن موج هراساني
    هماره قلب بيمارم به ياد تو شود روشن
    چه فرقي مي كند اما تو كه اين را نمي داني
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا