وازه غریبی است
وازه ای که روزها یا شایدم ماههاست که با آن خوگرفته ام
که چه سخت است انتظار
هرصبح طلوعی دیگراست بر انتظار فرداهای من
خواهم ماند تنها در انتظار تو
چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو نمی دانم
شاید که روزی بخوانند برتوعشق مرا
می دانم روزی خواهی آمد می دانم
گریان نمی مانم خندانم و برای ورودت ای عشق