به جان خودم خیلی میخواستم بیام
اولا سالگرد عروسی داداشم بود و خونشون دعوت بودیم
دوما پس فردا عروسی داییمه و من مثل اسب دم خیمه میمونم همهاش اینور اونور
سوما مهمون اومد شب خونمون و دقیقا اومد اتاق من و من نتونستم بیام
چهارما دیشب فاز و نولم خورده بود بهم و تا ساعت 3 بیرون بودم
حال میگم چرا فاز و نولم خورده بود بهم