من هرگز متولد نمیشوم.
هرچیزی باید پشت سر هم برایم تکرار شود تا آن وقت، بعد، بتوانم به یادش بیاورم. اینجا که هستم سرد میشود، وقتی خیلی زیاد، این قدر زیاد سرد شود که از سرما بلرزم، به خواب پدرم میروم. بعد زنی را میبینم که کنار پنجره ایستاده است.
سلااااااااااام...
عالی بود... از اون کتاباست که من عاشق خوندنشم!
نمایشگاه میاید مگه؟؟