سلام.من عاشق خونه ام.عاشق پدر و مادرم.عاشق تمام آدمهاي شهرم.بارونهاش.كوههاش.روزهاي مه آلودش.اما اينقدر خسته ام كه احساس مي كنم بايد از همه چيز دور شم.خوش به حالت كه اگه هم بخواي مي توني بري.اما من دخترم!محدوديت دارم!اما مي خوام يه بورسيه بردارم و برم.واسه ارشد سال قبل به سرم زده بود برم مالزي.اما اينجا قبول شدم.گفتم دوري دوريه.حالا به فكر رفتنم.مي خوام دور شم.