??????
پسندها
123

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • عمريست

    دريا...دريا...باران

    به خورد تو داده اند

    و تو

    هنوز جنگل نشده ای !

    وقتی سرنوشت تو: کوير است

    حتی آسمان هم

    در برنامه ی آتی

    اعتباری برای رویش تو تخصيص

    نمی دهد ...!!!


    فرشته مه نگار


    گریزی نیست ...

    همیشه بی آنکه بخواهی

    اتفاق خودش را می اندازد

    وسط زندگی ات !

    بعد هم می رود

    تو می مانی و اینهمه چه کنم ...

    با ذهنی که مدام تکرار می کند:

    "حالا که اتفاقی نیفتاده

    دوست نداشت بماند، رفت...همین!"

    حالم از ذهنی که زیاد حرف می زند به هم می خورد !

    می روم تا اتفاق کمی آرام بگیرد ...

    به قول خودش

    فردا همه چیز را فراموش خواهیم کرد !

    می روم با یک آرزو

    کاش هیچ وقت نمی گفتم:

    کاش ...


    س.بارانی
    قلمت را بردار بنویس از همه خوبیها زندگی؛ عشق ؛ امید
    و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا هست...
    از تمنا بنویس ...از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود...
    بنویس از لبخند...
    از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر جای جهان می نگرد...
    قلمت را بردار روی کاغذ بنویس...
    * زندگی با همه تلخیها ؛ شیرین است


    دخترک در برابر دفتر خاطراتش نشست ...

    آرام آنها را ورق زد ...

    صحنه ها پی در پی اجرا می شدند ...

    کارگردان ناتوانی بود که از مونتاژصحنه ها برنمی آمد !

    بادی وزید ...

    برگها به سرعت ورق خوردند ...

    مثل سالهایی که سریع و بی سر وصدا از پیش چشمانش عبور کردند ...

    و او غرق در اوهام دنیا

    رفتن هیچ کدام را حس نکرد ...


    ....


    خدایی دید ...

    نوری دید ...

    تسبیح... گل...پرنده...درخت...

    و حالا اشرف مخلوقات : انسان !

    اشرفی که کنار ادات ایمان

    گل...پرنده ... درخت

    احساس حقارت می کرد !


    ...


    باران بارید ...

    خاطراتش را شست و با خود برد !

    او ماند ...

    بغض ماند ...

    تنهایی ماند ...

    و

    نوری که در خاطراتش گم شد ...!


    NasibeH
    DR.SHARIATI
    madaram migoft asheghi yek shab asto pashimani hezar shab amaaaaa hala hezar shab ast pashimanam ke cheraaaaaa yek shab asheghi nakardam!!!
    از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم


    یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم

    با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم


    گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم

    تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی


    تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی

    آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی


    دل سودا زده ام را به حبیبم دادی

    بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی


    داروی کشتن من یاد طبیبم دادی


    عیدت مبارک ...

    امیدوارم توی این روز قشنگ دعاهای خوبت مستجاب بشه ...

    .

    .

    .

    التماس دعا ...
    منتظر لحظه اي هستم که در کنارت بنشينم سر رو شونه هايت بگذارم
    از عشق تو.....
    از داشتن تو...
    اشک شوق ريزم ...
    منتظر لحظه ي مقدس که تو را در اغوش بگيرم...
    بوسه اي از سر عشق به تو تقديم کنم وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هديه کنم...


    خنده هایم شکلاتی شده اند ... زیادی خالص ... تلخ !

    می دانی ، هوای بهشت به سرم زده است ...

    غمی که مرا فرا خواهد گرفت

    وقتی بوی گل هایش نفس هایم را آلوده باشند ...

    و من بغض خواهم کرد

    و غرق در لذت خواهم شد ...

    می گویند

    آدمی به خدا نزدیک است ...

    بسیار نزدیک ...

    هر گاه که اندوهگین باشد ...

    هرگاه به شدت اندوهگین باشد ...!
    آرزو دارم شبي عاشق شوي
    آرزو دارم بفهمي درد را
    تلخي برخوردهاي سرد را
    ميرسد روزي كه بي من لحظه ها را سركني
    ميرسد روزي كه مرگ عشق را باور كني
    ميرسد روزي كه شبها در كنار عكس من
    نامه هاي كهنه ام را مو به مو ازبر كني


    ورق می خوریم

    همچون دفتری کهنه در باد ...

    و برگ هایمان در خاک گم می شوند ...

    و با باد همسفر

    و در آب جاری ...

    و روزی خواهد رسید

    که دیگر برگی بر این دفتر نخواهد ماند ...

    و آن روز دانه های درشت کلمات

    از هیچ متولد خواهند شد ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا