صدای قدم هایش را به خاطر دارم
حتی گرمای نفسش را میشناسم
هر ماه به دیدارم می آید
آنقدر گریه می کند تا باران ببارد
برایم یک شاخه گل می آورد
یک شاخه مریم سپید
گلهایش را وقتی که رفت بر می دارم
لای دفتر شعرم می گذارم
تمام شعرهای آن دفتر را برای او گفته ام
دفترم بوی مریم می دهد
او مرا مریم صدا می کرد
ولی من نازنین بودم
او عاشق مریم بود
ولی من عاشق او بودم
اکنون که بر سر قبرم مریم می آورد
آهسته می گوید
نازنین ... برایت مریم آوردم
هنوز هم عاشق اویم
و من درمیابم
چه بیهوده عاشقش بودم
و آن سنگ دل هنوز مریم را دوست می دارد