samira zibafar
پسندها
539

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خوش به حالت ;):w05::gol:
    پس ديگه آخراشي ايشاءالله موفق باشي عزيزم :victory::gol:
    من براي كارداني ميخونم البته علمي كاربردي
    الانم پودمان 6 هستم
    فقط موجهاي دريا هستند كه عاشقن آره فقط اونا هستن با اينكه ميدونن اگر برسن به ساحل ميميرن بازم بيقرار رسيدن


    خاطرات کودکي من ... کودکي تو ...

    خوشبختي را

    به رنگ ديروزها

    ترسيم کرده اند ...

    روزها چه زود گذشت ...

    و ما چه ساده گم شديم ...!
    بد ترين شکل تنهايي آن است که در کنار او باشي و بداني که هرگز به او نخواهي رسيد:gol:
    هيچ چيز ويرانگرتر ازاين نيست که متوجه شويم کسي که به آن اعتماد داشته ايم عمري فريبمان داده است
    يکي باش براي يک نفر ...نه تصويري مبهم در خاطره ها:gol:
    اگر خود را براي آينده آماده نسازيد، بزودي متوجه خواهيد شد که متعلق به گذشته هستيد:gol:
    باران نمی شوم تا بگویی با چه منتی خود را به شیشه می کوبد، ابر می شم تا از نگرانی یک روز بارانی هر روز از پنجره به من نگاه کنی.
    خوابم يا بيدار؟ بودن تو يك رؤياست يا باور كنم هرآنچه را كه مي بينم واقعيست؟
    واقعيتي كه مرا به اوج خواهد رساند بدانجا كه توان يابم ستاره ها را از شب چشمانت بچينم،
    عطر گلهاي مريم را از گلبرگ تنت بگيرم و هرگاه اراده كردي برايت بميرم.
    مرا بيدار كن تا روزي نيايد كه تلنگري خواب شيرينت را براي هميشه بربايد. خوابي طولاني با پاياني كوتاه همچون زندگي و مرگ.
    عزيزترينم عشق تو طنين انداخته است بر سكوتي كه لبانم را خاموش ساخته بود واينك مي نويسم كه
    عاشقانه هايم بر صفحه ي اين كاغذ جاريست سخني كه از قلبم آمد و در واژه هاي نوشته هايم اينگونه جان گرفت،
    واژه هايي كه تجلي دوستت دارم هاييست كه هميشه شنيده اي ليك آن آه سرد كجا و آتش عشق تو كجا؟
    هيچ گاه به عمق عشقم پي نخواهي برد مگر آن روزي كه بميرم. پيش از آنكه مرا به آغوش سرد
    خاك بسپاري قلبم را بشكاف و بنگركه گرماي قلبم از گرماي دستان تو بسيار سوزنده تر است مهربانم.
    صداي پايت را مي شنوم آري داري مي آيي
    از خداوند نیرو خواستم، ضعیف آفرید که تواضع بندگی را بیاموزم.
    از او سلامتی خواستم که کارهای بزرگ انجام دهم، ناتوانم آفرید که کارهای بهتری انجام دهم.
    از او ثروت خواستم که سعادتمند شوم، فقرم بخشید که که عاقل باشم.
    از او قدرت خواستم که ستایش دیگران را به دست آورم، شکستم بخشید که بدانم پیوسته نیازمند اویم.
    از او همه چیز خواستم که از زندگی لذت برم، آنچه خواستم به من نداد. آنچه بدان امید داشتم به من بخشید و دعاهای نگفته ام مستجاب شدند و آنها این بودند:
    من هستم در ميان انسانها و غرق در نعمات پروردگار
    وقتي خدا تو رو به لبه صخره هدايت مي کنه، بهش کاملاً اعتماد کن. فقط يکي از اين دوتا اتفاق ميافته :
    يا مي گيردت وقتي مي افتي،
    يا بهت ياد ميده پرواز کني.


    در زندگی لحظاتی هست

    غرق شان که باشی

    نه می بینی و نه دیده می شوی !

    نه باران خیس می بارد

    نه زمین سرگردان خودش است ...

    نه سیب ممنوع است و نه گندم

    .

    .

    .

    لحظاتی که می شود دور از چشم دنیا

    با تنهایی عشق بازی کرد !

    لحظاتی که خدا از تنهایی زاده می شود ...!
    پاییز را دوست دارم...
    بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
    بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
    بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
    بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
    بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
    بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
    بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
    بخاطر شب های سرد و طولانی اش
    بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
    بخاطر پیاده روی های شبانه ام
    بخاطر بغض های سنگین انتظار
    بخاطر اشک های بی صدایم
    بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
    بخاطر معصومیت کودکی ام
    بخاطر نشاط نوجوانی ام
    بخاطر تنهایی جوانی ام
    بخاطر اولین نفس هایم
    بخاطر اولین گریه هایم
    بخاطر اولین خنده هایم
    بخاطر دوباره متولد شدن
    بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
    بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
    بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
    بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
    پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
    و من عاشقانه پاییز را دوست دارم
    سلام .....خدا پدر بزرگ تو رو هم بیامرزه روحش شاد ........شرمندمون میکنی با این مطالب قشنگت ....ممنون
    عكس گذاشتن كار سختي نيست،تو گوگل عكستونو سرچ كنيدكپي كنيد،بعد تو صفحه پيست بعد ارسال كنيد.


    خوشحالم !

    لااقل برای اینکه تو را در خواب ببینم از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت ...

    چگونه بگویم ؟!

    دلم برای خدای معصومی که در قلب تو زندگی می کند تنگ شده است ...

    دلم تنگ شده برای هر آنچه از دست داده ام ...

    چشمانم گریانند برای هر آنچه نداشته ام ...

    دستانم پروانه ای می خواهند که هرگز پریدن را از یاد نبرد ...

    و روحم ... شوق پرواز دارد !

    همراه با بادبادکی که در کوچه های کودکی از میان انگشتانم رها شد ...

    و به آسمانها رفت تا هم بازی فرشته ها شود ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا