hadi.blue.chem
پسندها
328

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • واقعا زیباست
    وقتی میبینمش حس خوبی دارم
    ممنون
    پشت پا زدی به قلبم به من اعتنا نکردی
    شنیدی قصه ی دل رو پس چرا باور نکردی
    وقتی سردو بی تفاوت روی قلبم پاگذاشتی
    زدی آتش به وجودم رفتی و تنهام گذاشتی
    برنگشتی تا ببینی که چه بیصدا شکستم
    ندیدی با چه امیدی پای عشق تو نشستم
    حالاچی مونده جای قلب؟مشتی خاکستر سرد
    آتش عشق تو ای دوست دلم رو ویرانه کرد
    میگی عاشق بارونی.... ولی وقتی بارون میاد چتر رو سرت باز می کنی......!! میگی عاشق برفی ....ولی تحمل یک گوله ی برف رو نداری....!! میگی عاشق پرنده ای ....ولی می اندازیش تو قفس...!! میگی عاشق گلی ولی.... از شاخه جداش می کنی...!! انتظار داری نترسم.....وقتی میگی عاشقمی............................؟؟؟؟؟؟


    خوشحالم !

    لااقل برای اینکه تو را در خواب ببینم از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت ...

    چگونه بگویم ؟!

    دلم برای خدای معصومی که در قلب تو زندگی می کند تنگ شده است ...

    دلم تنگ شده برای هر آنچه از دست داده ام ...

    چشمانم گریانند برای هر آنچه نداشته ام ...

    دستانم پروانه ای می خواهند که هرگز پریدن را از یاد نبرد ...

    و روحم ... شوق پرواز دارد !

    همراه با بادبادکی که در کوچه های کودکی از میان انگشتانم رها شد ...

    و به آسمانها رفت تا هم بازی فرشته ها شود ...!
    سلام حالتون چه طوره؟
    خیلی ممنونم به خاطر عکس قشنگتون.


    بیا کودکانه و بی خبر امید ببندیم

    به تک تک شاخه های درخت خیالمان !

    نگاه هایمان را گره بزنیم

    به آبی بی کران آسمان

    و دست هایمان را ، به هم ...

    بیا ساز بزنیم ، تا روزگار بی وقفه برقصد برایمان !

    و پاک کنیم

    رد پای تمامی این رهگذران مضطرب را !

    چه فرقی می کند خوب ِ من ؟!

    تا آن هنگام که این باران دلتنگی بند بیاید

    زیر چتر خیال می خوابیم ...

    کودکانه و بی خبر ...!


    نیلوفر
    پشت کدامین لحظه بن بست جا ماندی تا ببینی زنی اینجا می خواست در تنهایی خویش آسمانش را باتو قسمت کند؟؟؟؟
    وسعت آسمان تو آنقدر بزرگ بود که حتی تجسم آسمان کوچک من در آن گم شد....
    هیچ کس ندانست در بی پناهی شبهای بی ستاره ام
    چقدر لبان و قلبم ، پر از ستاره و دوستت دارم بود.....
    و من چقدر بر حقیقی بودنش برخود میبالیدم....
    اما..............
    شاید که دیگر مهم نیست
    که از تو گلایه کنم......
    دیگر از خدایم هم نخواهم پرسید
    که چرا سهم من از این همه سکوت و گذشت و عشقی بی آلایش
    چیزی جز سركوب غرور ، سنگسار احساس و منطقهای بی دلیل نبود؟؟؟.......
    من میروم تا در پس ستارگان خاموش خویش گم شوم
    بی آنکه تو را در آسمان کوچکم گم کنم.......
    و دیگر هرگز از تو نخواهم پرسید
    که چــــــــــــرا وسعت آسمان تو
    آنقدر بزرگ بود که حتی تجسم آسمان کوچک من در آن گم شد؟؟
    Bedo0ne hich moghadame in akharin nameye zendegime

    alan ke daram harfaye akharo minevisam akset neshaste

    jelo cheshmaye zaeefo khisam Alan dige sohbati az ghoro0r nist

    harfi be joz safar be rahe do0r nist

    Emshab neshastam khateratemo0no dore kardam

    Didam dige behtare pishe to bar nagardam

    Rasty vedaye ma bebin shode ajab vedaee

    mono ye akso halgheye talaee ke kheyli baram azize

    tanha neshastim ba ye tigh ke ro0 be ro0m, ro0 mize

    Rasty azizam emro0z nemido0ni negam chejo0ri dar be dar bo0d

    hamash chesham be dar bo0d az harkasi soragheto gereftam

    har kasi mishnakhtam azizam, az to bikhabar bo0d

    Nemito0nam harf bezanam ye boghze kheyli sangin

    rahe galo0mo baste nemikham az harfaye man

    beshi dobare khaste

    Golam bebakhsh age sedaye mano gham gerefte

    bayad mano bebakhshi ke cheshamo nam gerefte

    chekar konam daste khodam nist

    Bekhoda delam yekam gerefte


    امروز دیدم ...

    فهمیدم

    چقدر ...

    چقدر زیباست ...

    انعکاس آسمان بر روی زمین خیس از باران ...

    آسمانی سربی ...

    خاکستری های متفاوت ...

    و چشمانی که نیاز به بالا نگریستن نداشت ...

    باران که می بارد تو همیشه می آیی ...

    انعکاس زندگی همین دور و برهاست

    نگاه کن شکوه زندگی را ...

    خدا همین جاست ...!


    وقتی خدا غمگین می شود

    و راه می رود

    از جای پاهایش " پاییز " می روید ...


    رها یوسف نژاد


    می خواهم راه بروم ...

    سوت بزنم ...

    دور شوم

    کمی از این همه صندلی های پر دود ...

    کمی از این همه چشم و عینک های سیاه ...

    می خواهم در ماه ترین

    ایستگاه زمین

    گریه کنم ...!


    هیوا مسیح


    تجربه ی مبدا را به اختیار من گذاشتی

    اما ایمان دارم که برای مقصد تنها نیستم ...

    هنوز قدم اول را پس از سالها یاد نگرفته ام ... هنوز زمین می خورم !

    .

    .

    .

    می دانم برای قدم دوم دستم را خواهی گرفت تا مقصد ...!


    در آسمان

    دو چيز افسونم مي کند !

    آبي بي کران

    و خدا ...

    آن را مي بينم

    و مي دانم که نيست ...

    او را نمي بينم

    و مي دانم که هست ...!


    واهه آرمن


    خوب یادم هست از بهشت که آمدم

    تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم ...

    اما زمین تیره بود و سخت !

    دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش

    و من هر روز ذره ذره سخت تر شدم ...

    من سنگ شدم !

    دیگر نور از من نمی گذرد ...

    حالا تنها یادگاری ام از بهشت، اشک است ...

    نمی بارم چون می ترسم بعد از آن، سنگ ریزه ببارم !!!
    سلام عزیزم
    ممنون، شما خوبی؟
    خیلی لطف کردی
    خوشحال شدم
    امیدوارم همیشه و همه جا سالم و موفق باشی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا