nilram
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • آدم ها مي ­آيند

    زندگي مي­ کنند

    مي­ ميرند

    و مي­ روند

    اما ...

    فاجعه­ ي زندگي تو

    آن هنگام آغاز مي­ شود

    که آدمي مي­ ميرد

    اما

    نمي رود !

    مي­ ماند ...

    و نبودنش در بودن تو

    چنان ته­ نشين مي شود

    که تو مي­ ميري در حالي که زنده­ اي

    و او زنده مي­ شود در حالي که مرده است ...!

    آزاده طاهائي


    آدم ها مي ­آيند

    زندگي مي­ کنند

    مي­ ميرند

    و مي­ روند

    اما ...

    فاجعه­ ي زندگي تو

    آن هنگام آغاز مي­ شود

    که آدمي مي­ ميرد

    اما

    نمي رود !

    مي­ ماند ...

    و نبودنش در بودن تو

    چنان ته­ نشين مي شود

    که تو مي­ ميري در حالي که زنده­ اي

    و او زنده مي­ شود در حالي که مرده است ...!

    آزاده طاهائي


    خدا را در آغوش کشیدم ...

    خدا زیاد هم بزرگ نیست

    خدا در آغوش من جا می شود ...

    شاید هم آغوش من خیلی بزرگ است !

    خدا پیشانی مرا می بوسد و من از لذت این بوسه مست می شوم ...

    خدا یک بار به من گفت:

    تو گناهکار مهربانی هستی !

    و من خوب می دانم که گناهان من چقدر غیر قابل بخششند ...

    و به یاد می آورم که او خداست و می بخشد ...!


    من دختری بودم

    تنها در دنیای خودم

    آروزیم خانه ای بود در بین درختان ...

    من یک رویا داشتم

    که از بلندترین نقطه پرواز کنم !

    ...

    میان برگها قدم زدم

    و از خدا پرسیدم

    من کجا هستم ؟!

    ...

    ستاره ها به من لبخند زدند

    و خدا با خیالی آرام به من گفت

    در من ...

    ...

    حالا که زمان گذشته است

    و خاکستری شده ام

    آماده ام تا

    از بالاترین نقطه پرواز کنم

    ...

    وحالا میفهمم خدا به من چه گفت ...!


    در ابتدای زمین

    کنار آسمان نشستیم

    و دعا کردیم

    شاید ...

    تمام آرزوهایمان

    باران شود ...

    ندانستیم

    تمام خاکسترمان را

    آب خواهد برد

    .

    .

    .

    با چشمهایی سرخ و سنگین

    به آرزوهای دور و دراز خوابهای کودکیمان

    نگاه می کنیم ...

    و بی هیچ قصه ای

    به خواب می رویم ...!
    سلام
    چه طوري؟
    چرا اينهمه مياي يه چي واسه من نمي فرستي؟
    به الهه و سولماز و زهرا و خاله سلام برسون;)
    از طرف من هم يه بار بپر رو سيران له شه:surprised::smile:
    راستي مي خواي راجع به كار با اون استادمون كه گفتم صحبت كنم؟:eek:
    حالا فكراتون رو خوب بكنيد كه بعدا پشيموني فايده اي نداره:D


    خوشحالم !

    لااقل برای اینکه تو را در خواب ببینم از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت ...

    چگونه بگویم ؟!

    دلم برای خدای معصومی که در قلب تو زندگی می کند تنگ شده است ...

    دلم تنگ شده برای هر آنچه از دست داده ام ...

    چشمانم گریانند برای هر آنچه نداشته ام ...

    دستانم پروانه ای می خواهند که هرگز پریدن را از یاد نبرد ...

    و روحم ... شوق پرواز دارد !

    همراه با بادبادکی که در کوچه های کودکی از میان انگشتانم رها شد ...

    و به آسمانها رفت تا هم بازی فرشته ها شود ...!


    بیا کودکانه و بی خبر امید ببندیم

    به تک تک شاخه های درخت خیالمان !

    نگاه هایمان را گره بزنیم

    به آبی بی کران آسمان

    و دست هایمان را ، به هم ...

    بیا ساز بزنیم ، تا روزگار بی وقفه برقصد برایمان !

    و پاک کنیم

    رد پای تمامی این رهگذران مضطرب را !

    چه فرقی می کند خوب ِ من ؟!

    تا آن هنگام که این باران دلتنگی بند بیاید

    زیر چتر خیال می خوابیم ...

    کودکانه و بی خبر ...!


    نیلوفر
    بابا بي انصاف مگه تو پول ميزاري كه من بتونم عينك جديد بخرم:cry:
    ولي خدايي راسته كه ميگن نو كه اومد به بازار...كهنه ميشه....
    راستشو بگو مامان روزي چند بار بهت مي زنگه... ها :mad:
    امروز منتظر باش كه دارم ميام پيشت:cool:
    گاو, گوسفند و شتر رو آماده كن بزار جلو در خوابگاه تا من زياد الاف نشم;)
    شام امشب هم مفصل باشه ها...گفته باشم من با حاضري ماضري خر نمي شم:mad::D


    امروز دیدم ...

    فهمیدم

    چقدر ...

    چقدر زیباست ...

    انعکاس آسمان بر روی زمین خیس از باران ...

    آسمانی سربی ...

    خاکستری های متفاوت ...

    و چشمانی که نیاز به بالا نگریستن نداشت ...

    باران که می بارد تو همیشه می آیی ...

    انعکاس زندگی همین دور و برهاست

    نگاه کن شکوه زندگی را ...

    خدا همین جاست ...!


    می خواهم راه بروم ...

    سوت بزنم ...

    دور شوم

    کمی از این همه صندلی های پر دود ...

    کمی از این همه چشم و عینک های سیاه ...

    می خواهم در ماه ترین

    ایستگاه زمین

    گریه کنم ...!


    هیوا مسیح


    تجربه ی مبدا را به اختیار من گذاشتی

    اما ایمان دارم که برای مقصد تنها نیستم ...

    هنوز قدم اول را پس از سالها یاد نگرفته ام ... هنوز زمین می خورم !

    .

    .

    .

    می دانم برای قدم دوم دستم را خواهی گرفت تا مقصد ...!


    در آسمان

    دو چيز افسونم مي کند !

    آبي بي کران

    و خدا ...

    آن را مي بينم

    و مي دانم که نيست ...

    او را نمي بينم

    و مي دانم که هست ...!


    واهه آرمن


    خوب یادم هست از بهشت که آمدم

    تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم ...

    اما زمین تیره بود و سخت !

    دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش

    و من هر روز ذره ذره سخت تر شدم ...

    من سنگ شدم !

    دیگر نور از من نمی گذرد ...

    حالا تنها یادگاری ام از بهشت، اشک است ...

    نمی بارم چون می ترسم بعد از آن، سنگ ریزه ببارم !!!


    آرامشی ست

    در قطره قطره ی بارانت

    خدا

    که هیچ جا پیدا نمی شود ...!


    برای نزدیک شدن به تو به کلمه ها احتیاجی ندارم و منت جاده ها را نمی کشم... می دانم اگر دستهایم خالی از دانه های اشک و تسبیح هم باشد به حرف هایم گوش می دهی و مرا از نیایش محروم نمی کنی ...
    آنقدر ابرها را می شمارم تا به مرزهای مقدس گریه برسم ...
    آنقدر تو را صدا می کنم تا دروازه های ملکوت به رویم باز شوند ...
    بی تو قدم زدن در زیر باران زیبا نیست ...
    بی تو آسمان را باید مچاله کرد و دور انداخت !
    بی تو قطار ها در شب گم می شوند و به ایستگاه صبح نمی رسند ...
    .
    .
    .
    بی تو هیچ کسی عاشق نمی شود ...!


    خستگی هایم را با خدا قسمت کرده ام ...

    خدا قبول کرده است، سهم بزرگتری از خستگی هایم را برای خودش بردارد !

    چون من کوچکترم،کمترش برای من باشد !

    درد هایم هم همینطور ...

    به خدا گفتم که من کوچکم و ضعیف

    و خواستم درد ها و خستگی هایم را، همه اش را بدهم برای خدا باشد !

    خدا قبول نکرد ...

    گفت آدم زنده ی بی درد وجود ندارد !

    اگر بخواهی،

    درد ها و همه ی خستگی هایت را،با زندگی ات ازت می گیرم !

    همه را با هم ...

    من قبول نکردم ...

    سهمی از درد ها و سهمی ازخستگی هایم و همه ی زندگی ام را نگه داشتم ...

    .

    .

    .
    نفس می کشم و خدا هم هست ...!


    از نور آموختم ؛

    كه سكوت كنم ...

    و از سكوت ؛

    كه پذيرا باشم ...

    راهی طولانی در پيش است ...!


    کسی می گوید آری
    به تولد من
    به زندگی ام
    به بودنم
    به ضعفم
    نا توانی ام
    مرگم

    ...

    کسی میگوید آری
    به من
    به تو

    ...

    و از انتظار طولانی شدن شنیدن پاسخ من
    شنیدن پاسخ تو
    خسته نمی شود ...!
    سلام
    نه بابا اين بچه پر رو ارزش كتك زدن هم نداره:D
    فاميل؟
    آدم بميره بهتره تا همجين فاميلي داشته باشه:D
    مرسی عزیزم:gol:فقط چرا به مامان گفتی من پیشو غیر حضوری نگیرم؟؟؟؟؟؟:gol:همه دارن پشیمونم میکنن ولی من میگیرم:biggrin:
    سلام nilram جون،چطوري آبجي بزرگه؟:gol::gol::gol:
    نه بابا كي حرفه اين ساينا رو باور ميكنه؟؟؟!!!!!!!!!!:surprised:;)
    نيستي ببيني اينجام خون منو كرده تو شيشه:cry:(واي خداشكر ديگه ساينا رو نميبينم وگرنه بايد اشهدم رو ميخوندم:biggrin::biggrin::biggrin:)
    چه ميكنين بالاخره اين هفته مياين يا نه؟؟؟من ممكنه تا شنبه يكشنبه خوابگاه بمونم...
    به به سلام انتن عزیزم:biggrin: مینم فعال شدی:eek::cry: عزیزم من همیشه حواسم هست که شما هستی مگه میشه کسی شما رو فراموش کنه:surprised::biggrin: لازم نیست فشار بیاری کنترل کنی یه ندا بده خودم خدمت میرسم:(;):Dقربانت
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا