بله عالیه..
زیاد نه فقط سرم رو چند بار کوبوندم به دیوار و یه 50 تایی بخیه خوردم..
نه خب آدم به خودش شک میکنه.. که چه کار اشتباهی کرده که تو یهویی میگی متاسفم فکر کنم بهتره چند روز برم ازینجا...
فعلا خداحافظ ... برام دعا کنید ...
چيست دنيا پيله اي تاريك و تنگ ، ما چو كرمي در تنيدن بي درنگ ، صبح تا شب بهر امرار معاش ، در هياهو در تكاپو در تلاش ، آدمي گر لحظه اي آسوده نيست ، كوشش پيگير او بيهوده نيست ، گر چه نا دانسته تاري مي تند ، روزني بهر رهائي مي كند ، تارها مي ماند و او رفتنيست ، رفتنش آزادي از ما و منيست ، تن ز جان و جان ز تن تنها رود ، هر چه از هر جا بود آنجا رود ، پيله تن را نورديدن خوش است ، زين قفس آزاد گرديدن خوش است .... !!
مرسی چه شعری چه حسی.. خیلی قشنگ بودند..
من همیشه اینجوری بد مینویسم تقریبا.
سپید خانم من ناراحت نشدم.. وگرنه یعنی ضعیفم که چنین کردم.. هیچ اتفاقی از طرف من نیفتاد عزیز.. اون سر بزرگ هم بین خودمون و خدا میمونه مطمئن باش..
به این همه درگیری ذهنی نیازی نمیبینم.. اگه احساس میکنی اینجا بودن برات مفیده چرا نباید اینجا باشی؟
تیک ایت ایزی آآیم کریزی سام تایمز
سلام واللا راست میگی.. خب جمع میکنم شاید اینجوری بهتر باشه.. خودت چی.. از دانشگاهی یا خوابگاه اینا ... که متصل میشی...نمیگی فردای روز گار امتحان گرفتنی هم هست
ممنون خوبم.. شما چطور بهتری یا
سپیده جون خیلی بد اخلاقی به خدا
چشم دیگه گریه نمیکنم
به این خاطر نوشتم پسرکی تنها چون تک فرزندم
تازه اینهمه دوست که تو باشگاه دارم چندین برابرشو بیرون دارم (یعنی تو اینترنت نیستن)
سوال دیگه ای نبود؟
افرین بر تو .. اره من طغیان لحظه ای دارم.. چشای چونکاسه خون و دلی متلاطم.. ارامش ولی عالیه.. عالیتر از هر عالی ای
من برم..خداحافظ.. خوش باش با همون حداقل ها که داری.. تو داری بقیه ندارند
درسته... بزار کمی هم غم در ما بمونه...
ولش کن این بنده خدا ها ونوشته هاشان رو.. شما ددخترا چه فکرا که نمیکنید ها... منتظر روزیم که فقط رد پاش رو تو صفحم ببینم تا سیرت و صورت و جبروتش رو لجنواره ای کنم که تا مدتهای مدید نقل محافل غیر ادبی بشه..
نه یک در هزار که هیچ بشمار این چیز ا رو..
مثل اینکه خیلی از تنش و درگیری خوشت میاد ، آره؟؟؟!!!
ببین اگه میبینی ما جواب شماهارو نمیدیم بخاطر اینه که ارزش جواب دادن ندارید و البته به سفارش یکی از دوستان خودتون که گویا واقعا دوستدار این نظام هستن ، میخوایم که به این بگو مگو ها خاتمه بدیم اما مثل اینکه شما همچنان میخواید مثل خروس جنگی باشید و بحث کنید !!!
پس فکر نکن چون جوابی از ما نمیبینی ینی اینکه کم اوردیم ، نخیر خانوم از قدیم گفتن جواب ابلهان خاموشیست !!!! تا جایی که حرفای شما ابلهانه نباشه و جوابی داشته باشه ماهم میجوابیم ولی وقتی که غیر منطقی باشه دیگه جوابی نداره
ممنم این رو گفتم البته با کمی مکث و دعا رو در کنارش آوردم.. خوب چون ملت از اون طرف به قضیه نگاه میکنند. اونا میگن نماز واسه چیه!! و بعد میشنود که راز و نیاز با خدا.. پس میگن کی دلش خدارو میخواد
یکی میگه من اونام جواب میدن برو نماز بخون بچه..
ولی باور کن خدا احتیاجی نداره که یکی هی بیاد پیشش تضرع و زاری کنه که خدااا من بدبختم من کم دارم زیاد میخوام.. ادم بعضی وقتها چیزایی میبینه در خلقتش که واقعا خدا رو تنها پناه دل میبینه.. این در تنهایی ها و دردها البته هست..
من نگفتم به خودت القا کنی که فراموشش میکنی.. گفتم هم آوا شو تا نونه بر تو چیره باشه.. کسی که خدا رو اینقدر محزونانه میخواد حتما میتونه در خلوت نماز یا دعاش اون رو دریابه.. وگرنه که این خواستن از خلوص کافی برخوردار نبوده.. خدا جایی نیست که بری دنبالش.. در بنده اش دریاب در زمینش و هر چی که بتونه به تو لذت عاشق بودن رو بده.. شرمنده که من نمیتونم کمکی بکنم.. من بیشتر غمزام تا غمگیر..
با لبان بسته درها؟
او چرا بايد بسايد تن
بر در و ديوار هر خانه؟
او چرا بايد ز نوميدي
پا نهد در سرزميني سرد و بيگانه؟!
آه ... اي خورشيد
سايه ام را از چه از من دور مي سازي؟
از تو مي پرسم:
تيرگي درد است يا شادي؟
جسم زندانست يا صحراي آزادي؟
ظلمت شب چيست؟
شب،
سايه روح سياه كيست؟
او چه مي گويد؟
او چه مي گويد؟
خسته و سرگشته و حيران
مي دوم در راه پرسش هاي بي پايان
شب به روي جاده نمناك
در سكوت خاك عطرآگين
ناشكيبا گه به يكديگر مي آويزند
سايه هاي ما ...
همچو گل هائي كه مستند از شراب شبنم دوشين
گوئي آنها در گريز تلخشان از ما
نغمه هائي را كه ما هرگز نمي خوانيم
نغمه هائي را كه ما با خشم
در سكوت سينه مي رانيم
زير لب با شوق مي خوانند
ليك دور از سايه ها
بي خبر از قصه دلبستگي هاشان
از جدائي ها و از پيوستگي هاشان
جسم هاي خسته ما در ركود خويش
زندگي را شكل مي بخشند
شب به روي جاده نمناك
اي بسا پرسيده ام از خود
«زندگي آيا درون سايه ها مان رنگ مي گيرد؟»
«يا كه ما خود سايه هاي سايه هاي خويشتن هستيم؟»
از هزاران روح سرگردان،
گرد من لغزيده در امواج تاريكي،
سايه من كو؟
«نور وحشت مي درخشد در بلور بانگ خاموشم»
سايه من كو؟
سايه من كو؟
من نمي خواهم
سايه ام را لحظه اي از خود جدا سازم
من نمي خواهم
او بلغزد دور از من روي معبرها
يا بيفتد خسته و سنگين
زير پاي رهگذرها
او چرا بايد به راه جستجوي خويش
روبرو گردد
به جمله نیست عزیز دل...حرف بزن شاید آرومتر بشی.. مخالف جریان اگر حرکت کنی اذیت میشی.. بهتره کمی هم با غم هم آغوش بشی تا دست از سرت برداره..
حرفی از من نیست این شعر رو درک کن وغم رو به فراموشی بسپار..