majidhosseini Sep 15, 2009 بازم میخوای میزارم عکس شخصیاتوها!!! ایندفه خوباشو گذاشتم دفعه بعد..... گفته باشم
scamp Sep 15, 2009 پس چرا خاموش نیستخوب تو که زورت به اون انتن بیچاره میرسه گوشیشو دودر کن اس نرسید؟؟؟؟؟؟؟؟
MEMOL... Sep 15, 2009 خدایا ! به بنده هایت عادت می کنیم تا عادت به تو را ، از سر به در کنیم ! به تو عادت می کنیم تا عادت به بنده هایت را از سر به در کنیم ! تنها عادتی را با عادتی دیگر عوض می کنیم و در این میان هیچ وقت نمی فهمیم؛ نه تو را ، و نه بنده هایت را ...
خدایا ! به بنده هایت عادت می کنیم تا عادت به تو را ، از سر به در کنیم ! به تو عادت می کنیم تا عادت به بنده هایت را از سر به در کنیم ! تنها عادتی را با عادتی دیگر عوض می کنیم و در این میان هیچ وقت نمی فهمیم؛ نه تو را ، و نه بنده هایت را ...
MEMOL... Sep 14, 2009 خداوندا بندگانت شکر نعمت تو کنند ... و من ... شکر بودن تو ... چرا که نعمت ؛ بودن تو ست ...!
MEMOL... Sep 13, 2009 خالی ست اتاق کوچک من ... من تکیه داده ام سرم را به کتابی که نمی توانم بخوانمش ! شاید کسی که به انگشت سبابه در می زند خدای خسته ي مهربان باشد ...! شبنم آذر
خالی ست اتاق کوچک من ... من تکیه داده ام سرم را به کتابی که نمی توانم بخوانمش ! شاید کسی که به انگشت سبابه در می زند خدای خسته ي مهربان باشد ...! شبنم آذر
ملیسا Sep 13, 2009 فوری فوری فوری فوری فوری فوری فوری فوری فوری http://www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=112544
eterno Sep 13, 2009 من مامانمو میخوااااااااااااااااااااااام... چه میدونم واله...از بس که این پسره هی گفت من میخوام بیام بردنش...البت الان عمه اومده خونه ی ما وگرنه که من رسما جن زده میشدم!!!!!!!!!!!!!
من مامانمو میخوااااااااااااااااااااااام... چه میدونم واله...از بس که این پسره هی گفت من میخوام بیام بردنش...البت الان عمه اومده خونه ی ما وگرنه که من رسما جن زده میشدم!!!!!!!!!!!!!
eterno Sep 12, 2009 سایناااااااااااااااااااااااااااا بابا و مامانم رفتند و داداشمم با خودشون بردند..من الان تنهام،هیچکی منو دوست نداره
سایناااااااااااااااااااااااااااا بابا و مامانم رفتند و داداشمم با خودشون بردند..من الان تنهام،هیچکی منو دوست نداره
MEMOL... Sep 12, 2009 ضربه ای به پشتش نواخته شد ... چشمانش را باز کرد ... متعجب از آنچه می دید ... گریه را آغاز کرد ... از بهشت خدا به جهنم زمینی اش سقوط کرده بود ... متولد شده بود ...!!!
ضربه ای به پشتش نواخته شد ... چشمانش را باز کرد ... متعجب از آنچه می دید ... گریه را آغاز کرد ... از بهشت خدا به جهنم زمینی اش سقوط کرده بود ... متولد شده بود ...!!!